کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُهْلِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مُهْلِ
فرهنگ واژگان قرآن
خلط و دُرد زيتون - مس مُذاب
-
واژههای مشابه
-
مهل
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آهسته کار کردن . 2 - (اِمص .) آهستگی ، مهلت . 3 - (اِ.) آهسته کاری ، نرمی ، مهلت .
-
مهل
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فلزات کانی مانند: مس ، آهن و... 2 - قطران تنک و رقیق . 3 - روغن زیتون و دُردی آن . 4 - زرداب و ریم که از لاشة مرده پالاید.
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م َ ] (اِخ ) یکی ازجزایر ذیبةالمهل . (ابن بطوطه ). رجوع به ذیبة و ذیبةالمهل در ردیف خود شود.
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. رجوع به مهلة شود.
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م َ ] (ع اِ) باش . (مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در وی یکسان است ) گویند مهلا یا رجل و یا رجلان و یا رجال ویا امراءة؛ ای امهل . || رزق مهلا؛ یعنی مرتکب خطاها گردید پس مهلت داده شد و شتاب گرفته نشد در آن . || مَهَل . آهستگی و آرامش . نرمی...
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م َ هََ ] (ع مص ) پیش آمدن در خیر و نیکوئی . (منتهی الارب ).
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م ُ ] (ع اِ) مس . || جوهر کانی هرچه باشد مانند سیم و زر و مس و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). از فلزات معدنی همچون زر و سیم و مس و آهن . (از اقرب الموارد). || گداخته از روی و مس و آهن ؛ قوله تعالی : بماء کالمهل . (منتهی الارب ). مس گداخته . (م...
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [ م ُ هََ ل ل ] (ع اِ) میقات . (یادداشت مؤلف ): وذات عرق مهل اهل العراق . (یاقوت در معجم البلدان ).
-
مهل
لغتنامه دهخدا
مهل . [م َ هََ ] (ع اِ) اسلاف متقدمین مرد. (منتهی الارب ).
-
مهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mahl ۱. فرصت؛ مهلت.۲. نرمی و آهستگی.
-
مهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mohl ریم و زردابی که از لاشۀ مرده خارج شود.
-
مَهِّلِ
فرهنگ واژگان قرآن
مهلت بده
-
ژول مهل
لغتنامه دهخدا
ژول مهل . [ م ُ ] (اِخ ) نام خاورشناس فرانسوی مترجم شاهنامه ٔ فردوسی به زبان فرانسه و طابعآن از سال 1838 تا سال 1878 م . رجوع به موهل شود.