کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُطَاعٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مطاء
لغتنامه دهخدا
مطاء. [ م َ ] (ع مص ) (از «م طو») مطو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مطو شود.
-
مطاء
لغتنامه دهخدا
مطاء. [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَطو و مِطْوْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). و رجوع به مطو شود.
-
مطاع
لغتنامه دهخدا
مطاع . [ م ُ ] (ع ص ) اطاعت و فرمانبرداری کرده شده یعنی کسی که مردم اطاعت او کرده باشند و مطیع او شوند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی و یا چیزی که مردم مطیع و فرمانبردار وی باشند و اطاعت آن را کنند. (ناظم الاطباء) : نهم چار بالش در ایوان عزلت زنم چند نوبت ...
-
مطاع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] motā' کسی که مردم از او فرمانبرداری و اطاعت کنند؛ اطاعتشده؛ فرمانبردهشده.
-
مَّتَاعَ
فرهنگ واژگان قرآن
متاع - کالا - هر چيزي که از آن تمتع و بهره ببرند
-
جستوجو در متن
-
أمرمنفذ
دیکشنری عربی به فارسی
فرمان مطاع
-
فرمانروا
واژگان مترادف و متضاد
حاکم، حکمران، صاحباختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی
-
نفیذ
لغتنامه دهخدا
نفیذ. [ ن َ ] (ع ص ) کار روان و مطاع . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
نافذرای
لغتنامه دهخدا
نافذرای . [ ف ِ ] (ص مرکب ) که رای روان دارد. که رای او مطاع بود.
-
طرف البرک
لغتنامه دهخدا
طرف البرک . [ طَ فُل ْ ب ُ ](اِخ ) موضعی است نزدیک کوه مطاع بر دوفرسنگی مکه .
-
محشور
لغتنامه دهخدا
محشور. [ م َ ] (ع ص ) مرد مطاع که مردمان به خدمت وی شتابند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
نافذ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] nāfez ۱. تاثیرگذار؛ دارای نفوذ.۲. امر و فرمان مطاع؛ روا.۳. نفوذکننده؛ درگذرنده.
-
نافذالامر
لغتنامه دهخدا
نافذالامر. [ ف ِ ذُل ْ اَ ](ع ص مرکب ) کسی که حکم وی مطاع باشد. (ناظم الاطباء). که امر وی روان و مطاع است . فرمانروا : کرده شاه از درستی قلمش نافذالامر جمله ٔ عجمش . نظامی .پس هرمز او را [ بهرام چوبین را ] بر خزانه و حشم نافذالامر گردانید. (منتخب جوا...
-
مجبوس
لغتنامه دهخدا
مجبوس . [ م َ ] (ع ص ) مأبون و آن کسی است که مطیعانه برده شود. (از محیط المحیط). آن که مطاع وقت خود باشد. (منتهی الارب ). مأبون و آن که مطاع و مختار وقت خود باشد. (ناظم الاطباء). مجبوس و جبیس نعت است مرد مأبون را. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ...
-
نافذفرمان
لغتنامه دهخدا
نافذفرمان . [ ف ِ ف َ ] (ص مرکب ) نافذحکم . فرمانروا. که فرمان روان دارد. مطاع فرمان : حکام زمان و سلاطین نافذفرمان . (حبیب السیر).