کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُضْطَرَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مُضْطَرَّ
فرهنگ واژگان قرآن
دچار اضطرار شده - آن کس که مضرات و سختیها براو اثر کرده (ااسم مفعول باب افتعال از ضرر (یکی از معانی باب افتعال مطاوعه یا اثر پذیری است)مراد از اجابت مضطر وقتي که او را بخواند اين است که خدا دعاي دعا کنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر ميآورد ، و اگر ق...
-
واژههای مشابه
-
مضطر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پریشان، تنگدست، فقیر، تهیدست ۲. بیچاره، درمانده ۳. دژم ۴. ناچار، مجبور، ناگزیر
-
مضطر
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ناچار، بیچاره . 2 - تنگدست ، نیازمند.
-
مضطر
لغتنامه دهخدا
مضطر. [ م ُ طَرر ] (ع ص ) (از «ض رر») حاجتمند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). تنگدست و حاجتمند . (ناظم الاطباء) : خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم گویندگان عالم پیشم عیال و مضطر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 19). || ضرررسیده . (غیاث )...
-
مضطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مضطرّ] moztar[r] ۱. بیچاره؛ ناچار.۲. گرفتار.۳. تنگدست.
-
مضطر
واژهنامه آزاد
در تنگنا قرار گرفتن
-
مضطر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن ۲. گرفتار شدن، در تنگنا قرار گرفتن ۳. تهیدستشدن
-
مضطر گشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیچاره شدن، درمانده گشتن، ناچار گشتن ۲. گرفتار شدن، درتنگنا قرارگرفتن ۳. تهیدستشدن
-
مُضطر و بینوا
فرهنگ گنجواژه
بدبخت،فقیر.
-
واژههای همآوا
-
مضطر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پریشان، تنگدست، فقیر، تهیدست ۲. بیچاره، درمانده ۳. دژم ۴. ناچار، مجبور، ناگزیر
-
مضطر
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - ناچار، بیچاره . 2 - تنگدست ، نیازمند.
-
مضطر
لغتنامه دهخدا
مضطر. [ م ُ طَرر ] (ع ص ) (از «ض رر») حاجتمند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). تنگدست و حاجتمند . (ناظم الاطباء) : خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم گویندگان عالم پیشم عیال و مضطر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 19). || ضرررسیده . (غیاث )...
-
مضطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مضطرّ] moztar[r] ۱. بیچاره؛ ناچار.۲. گرفتار.۳. تنگدست.