کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُزْنِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mozn ۱. ابر پرآب.۲. باران.
-
جستوجو در متن
-
آموزش
واژهنامه آزاد
مزن
-
مطر
واژگان مترادف و متضاد
باران، بارش، غیم، مزن
-
مزنی
لغتنامه دهخدا
مزنی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مُزن که قریه ای است در سه فرسخی سمرقند. (از سمعانی ). رجوع به مزن و مزنة شود.
-
مزون
لغتنامه دهخدا
مزون . [ م ُ ] (ع مص ) مَزن . گذشتن بر اراده ٔ خود. || رفتن . || روشن گردیدن روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَزْن شود.
-
سرخواب
لغتنامه دهخدا
سرخواب . [ س َ خوا / خا ](اِ مرکب ) نام فنی از کشتی . (آنندراج ) : ور مخالف که ترا گفته که سرخواب مزن گرد موی کمرت پیچ شود تاب مزن .میرنجات (از آنندراج ).
-
میغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابر، رباب، سحاب، غمام، غمامه، غیم، مزن ۲. مزوا، مه
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāre ۱. قلعه.۲. دیواری که بر دور شهرها و قلعهها بنا میکردند: ◻︎ سنگ بر بارۀ حصار مزن / که بُوَد کز حصار سنگ آید (سعدی: ۱۲۳).
-
کنشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آرامی] ‹کنش، کنست› [قدیمی] ke(o)nešt عبادتگاه غیرمسلمانان؛ عبادتگاه یهودیان: ◻︎ تو را آسمان خط به مسجد نبشت / مزن طعنه بر دیگری در کنشت (سعدی۱: ۱۷۶).
-
پله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pale بضاعت کم؛ سرمایۀ اندک: پولوپله. ◻︎ بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلهٴ پیرزن (نظامی۱: ۴۸).
-
پله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pale موی سر: ◻︎ بر پلهٴ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱: ۴۸).
-
مزنة
لغتنامه دهخدا
مزنة. [ م ُ ن َ ] (ع اِ) باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ابر سپید و قطعه ای از ابر سپید، اخص من المزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ابر سپید و یک جزء از ابر سپید. ج ، مزن [ م ُ /م ُ زُ ]. (ناظم الا...
-
خام رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāmrāy کسی که رٲی و اندیشۀ خام دارد؛ آنکه رٲی و عقل درست ندارد: ◻︎ تو ای طفل ناپختهٴ خامرای / مزن پنجه در شیر جنگآزمای (نظامی۵: ۸۲۸).
-
غلفج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلفچ› (زیستشناسی) [قدیمی] qalfaj زنبور؛ زنبور سرخ؛ زنبور عسل: ◻︎ چون ز لب نوشم نمیبخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟: مجمعالفرس: غلفج).
-
پری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ پریر] [قدیمی] pari ۱. دو روز پیش؛ پریروز: ◻︎ مرد امروزی هم از امروز گوی / از پری و دی و فردا دَم مزن (محمدشیرین مغربی: لغتنامه: پری).۲. دو شب پیش؛ پریشب.