کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُرْتَفَقاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مُرْتَفَقاً
فرهنگ واژگان قرآن
جایگاه - تکیه گاه (و در معناي کلمه مرتفق گفته است ، به معناي متکا است که از ماده مرفق گرفته شده و در اصل معناي ارتفق اين بوده که فلاني به مرفق (آرنج)خود تکيه زده )
-
جستوجو در متن
-
خذقدونة
لغتنامه دهخدا
خذقدونة. [ خ َ ق َ ن َ] (اِخ ) نام مرزیست که طرسوس و مصیصة و اذنه و عین زربه در آنجاست . و یزیدبن معاویه درباره ٔ آن گفته :و ما ابالی بمالاقی جموعهم بالخذفدونة من حمی و من موم اذا اتکات الأنماط مرتفقاًفی دیر مرْ ان عندی ام کلثوم .چه یزید را خبر از گ...
-
ارتفاق
لغتنامه دهخدا
ارتفاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تکیه کردن بر آرنج . (منتهی الارب ). بر مرفق تکیه کردن . بر آرنج تکیه کردن . (غیاث ). بر وارن تکیه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || تکیه کردن بر نازبالِش . بر مرفقه تکیه کردن . || ارتفاق حوض ؛ پر گردیدن آن . || بچیز...
-
غذقذونة
لغتنامه دهخدا
غذقذونة. [ غ َ ق َ ن َ ] (اِخ ) اسم جامعی برای سرحدی است که مشتمل بر مصیصة و طرطوس و غیر اینهاست . آن را خذقذونة نیز گویند. طبرانی گوید: ابوزرعه ٔ دمشقی روایت کرد که از ابومسهر شنیدم که میگفت : یزیدبن معاویه چون به سن 34سالگی رسید از طرف پدرش به خلاف...
-
ابوزمعه
لغتنامه دهخدا
ابوزمعه . [ اَ زَ ع َ ] (اِخ ) جد امیةبن ابی الصلت ، از بنوثقیف . شاعر جاهلی . و او آنگاه که سپاه دریائی ایران بروزگار کسری انوشیروان حبشه را از یمن براندند در مدح آزادگان ایران و سیف مدیحه ٔ ذیل گفت :لایطلب الثار الاّ کابن ذی یزن فی البحر خیّم للأع...
-
استبرق
لغتنامه دهخدا
استبرق . [ اِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب استبرک . (منتهی الارب ). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه ٔ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان . (منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است م...
-
شادیاخ
لغتنامه دهخدا
شادیاخ . [ شادْ ] (اِخ ) نام شهر نیشابوراست و آن را شادخ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بمعنی شادخ است که نام شهر نیشابور باشد. (برهان قاطع).نام نیشابور در زمان قدیم و شادخ نیز گویند. (فرهنگ سروری ). نام شهر نشابور. (انجمن آرای ناصری ). یاقوت در معجم ...
-
ابناء
لغتنامه دهخدا
ابناء. [ اَ ] (اِخ ) ابناء فارس یا ابناء یمن . نامی است احفاد و اخلاف سپاه ایران را که بروزگار کسری انوشروان براندن حبشة از ساحل جنوبی عربستان به یمن شدند و بامر کسری بدانجا اقامت گزیدند و شرح آن چنان است که از تاریخ محمدبن جریر طبری بترجمه ٔ بلعمی ذ...