کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُذَکِّرٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ربع مذکر
لغتنامه دهخدا
ربع مذکر.[ رُ ع ِ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ربع مقبل . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ربع مقبل شود.
-
male dominance
سلطۀ جنس مذکر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] ایدئولوژی اجتماعی متکی بر باور به برحق بودن قدرت مذکر و اینکه مردان واقعیت را برای زنان بهنحوی بازسازی میکنند که روش زندگی خودشان و برداشت خودشان را از حقیقت تأیید کند
-
جنس (مذکر یا مونث)
دیکشنری فارسی به عربی
جنس
-
اسم یا صفتی که نه مذکر و نه مونث است
دیکشنری فارسی به عربی
محايد
-
واژههای همآوا
-
مذکر
واژگان مترادف و متضاد
مرد، نرینه ≠ مونث
-
مذکر
فرهنگ واژههای سره
نرینه، نر
-
مذکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مذکَّر، مقابلِ مؤنث] mozakkar ۱. مرد؛ نرینه.۲. (ادبی) کلمهای که در آن علامت تٲنیث نباشد.
-
مذکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mozakker ۱. بهیادآورنده.۲. وعظکننده؛ واعظ.
-
مذکر
فرهنگ فارسی معین
(مُ ذَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به یاد آورنده . 2 - وعظ کننده ، واعظ .
-
مذکر
فرهنگ فارسی معین
(مُ ذَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - نر. 2 - مربوط یا متعلق به جنس نر.
-
مذکر
لغتنامه دهخدا
مذکر. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم مکان است از ذِکْر. (از متن اللغة). رجوع به ذکر شود.
-
مذکر
لغتنامه دهخدا
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ع ص ) ضد مؤنث . (اقرب الموارد). نرینه . (مهذب الاسماء) (تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده . (غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. (منتهی الارب ). ذوالماء. (اقرب الموارد). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن . (مهذب الاسم...
-
مذکر
لغتنامه دهخدا
مذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] (ع ص ) پنددهنده . (مهذب الاسماء). وعظکننده . (از اقرب الموارد).واعظ. اندرزگوی . پندگوینده . ناصح . اندرزگر. آنکه تذکیر کند. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. (از الانساب سمعانی ) : بلبل چو مذکر شد و...
-
مذکر
لغتنامه دهخدا
مذکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف . (اقرب الموارد). مخوف صعب . مُذَکَّر. (از متن اللغة). || یوم م...