کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مُدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
مدر
واژگان مترادف و متضاد
ادرارآور، ادرارزا، پیشابزا
-
مدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] madar ۱. کلوخ؛ گِل: ◻︎ بر سر دیوار هر کاو تشنهتر / زودتر برمیکَند خشت و مدر (مولوی: ۲۳۷).۲. ده؛ روستا.
-
مدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مدرّ] (پزشکی) moder[r] دارو و هر چیز خوردنی که ادرار را زیاد کند.
-
مدر
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کلوخ ، گل سخت . 2 - روستا، ده .
-
مدر
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ) [ ع . ] (اِ.) ادرار آور.
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م َ ] (ع مص ) به گل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل بیندودن . (زوزنی ). گل اندودن مکان را. (از منتهی الارب ). گل کاری کردن . (یادداشت مؤلف ). جائی را گل اندود کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به کلوخ فراز کردن سوراخ و درز سنگهای...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م َ دَ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). برآمده پهلو و کلان شکم گردیدن . (ازناظم الاطباء) (از متن اللغة). شکم گنده شدن . فهو أمدر و هی مدراء. (از متن اللغة). || (اِمص ) کلانی شکم . (منتهی الارب ). ضخم البطن . (مت...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت ا...
-
مدر
لغتنامه دهخدا
مدر. [ م ُ دِرر / م ُ دِ ] (ع ص ) جاری کننده ٔ بول . (غیاث اللغات ). هر چیزی که گمیز راند و ادرار آورد. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ادرار. هر دارو که تری و رطوبت راند. دارو که آب براند: مدر بول ، مدر طمث ، مدر حیض . (یادداشت مؤلف ). آنچه اخراج مائیه ٔ اغ...
-
مدر
واژهنامه آزاد
روستا و ده.
-
جستوجو در متن
-
مدرات
لغتنامه دهخدا
مدرات . [ م ُ دِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُدِرّ یا مُدِر. رجوع به مدر شود.
-
پیشابزا
واژگان مترادف و متضاد
ادرارزا، مدر
-
ادرارآور
واژگان مترادف و متضاد
ادرارزا، پیشابزا، مدر
-
Sierra Madre Oriental
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سیرا مدر شرقی