کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَهنورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
moon rover
مَهنورد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] سطحنوردی که مخصوص کاوش در سطح ماه است
-
واژههای مشابه
-
نَوَرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] ← نَوَردکاری
-
نورد
لغتنامه دهخدا
نورد. [ ] (اِخ ) نام قدیم شهر کازرون است . (یادداشت مؤلف از المعجم ). از بلادفارس است و قصبه ٔ کازرون است . (سمعانی ). قصبه ای است از نواحی کازرون در خاک فارس . (از معجم البلدان ).
-
نورد
لغتنامه دهخدا
نورد. [ ن َ وَ ] (ص ) درخورنده . (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی ). درخور. پسندیده . (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). لایق . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پسندکرده شده . (برهان قاطع). مناسب . (انجمن آرا) (آنندراج ). زیبا. (فر...
-
نورد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تاب، چین ۲. پیچنده، لاپیچ ۳. اندوخته، ذخیره ۴. جنگ، رزم، کلنجار، ناورد، نبرد
-
نورد
فرهنگ فارسی معین
(نَ وَ) (اِ.) 1 - میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد. 2 - پیچ و تاب ، چین و شکن . 3 - چوبی استوانه ای که به وسیلة آن خمیر را پهن می کنند.
-
نورد
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده » می دهد، مانند: کوه نورد، صحرانورد.
-
نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navard ۱. وسیلهای چوبی یا پلاستیکی و استوانهشکل که با آن خمیر را پهن و صاف میکنند؛ وردنه.۲. میل یا چوب استوانهشکل که در ماشینهای مختلف دور خود میچرخد یا چیزی دور آن پیچیده میشود.۳. (بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن) = نوردیدن۴. طیکننده (در ت...
-
نورد
دیکشنری فارسی به عربی
حادلة , عربة , لفة
-
مه
واژگان مترادف و متضاد
قمر، ماه ≠ خور، خورشید
-
مه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ماغ، مزوا، میغ، نزم ۲. بزرگتر ≠ که، کوچکتر
-
fog
مِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هواآبی حاصل از تجمع قطرکهای ریز مرئی آب معلق در هوا
-
May, mai (fr.)
مِه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] پنجمین ماه سال میلادی، بعد از آوریل و قبل از ژوئن
-
مه
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) مخفف ماه .