کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَعْمُورِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مخروب
واژگان مترادف و متضاد
خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه ≠ آباد، معمور
-
مخروبه
واژگان مترادف و متضاد
خرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه ≠ آباد، معمور
-
ناآباد
واژگان مترادف و متضاد
خراب، مخروبه، نامجهز، ویران، ویرانه ≠ آبادان معمور
-
خرابه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیغوله، مخروبه، ویرانها، ویرانه ≠ معمور، آباد ۲. آثار، نشانه
-
ویرانه
واژگان مترادف و متضاد
بایر، بیغوله، خرابه، طلل، مخروبه، ناآباد، ویران ≠ آباد، معمور
-
منهدم
واژگان مترادف و متضاد
۱. خراب، مخروب، ویران ۲. محو، نابود، نیست ≠ معمور
-
نامخروب
لغتنامه دهخدا
نامخروب . [ م َ ] (ص مرکب ) دایر. آباد. معمور. غیرمخروب . که ویران و خراب نیست .
-
خرف
لغتنامه دهخدا
خرف . [ خ َ رَ ] (اِخ ) قریتی بزرگ و معمور بوده است در مرو. (از معجم البلدان ).
-
دایری
لغتنامه دهخدا
دایری . [ ی ِ ] (حامص ) دایر بودن . آبادبودن . معمور بودن . آبادان بودن . آبادانی . معموری .
-
squatter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چرت زدن، چمباتمه زن، قوزکن، اقامت گزین در زمین غیر معمور
-
squatters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چرت زدن، چمباتمه زن، قوزکن، اقامت گزین در زمین غیر معمور
-
معموره شدن
لغتنامه دهخدا
معموره شدن . [ م َ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معمور شدن . آباد شدن : بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگاردشتها معموره و معموره ها صحرا شود. صائب .و رجوع به معمور شدن شود.
-
بغداد آباد
لغتنامه دهخدا
بغداد آباد. [ ب َدِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بغداد معمور. مقابل بغداد خراب و بغداد خالی و بغداد کهنه . کنایه از شکم سیر است . (از فرهنگ نظام ). و رجوع به بغداد معمور شود. || کنایه از ساغر پر. (از فرهنگ نظام ).
-
عامر
فرهنگ نامها
(تلفظ: āmer) (عربی) (در قدیم) آباد کننده ، معمور ، آبادان ؛ بسیار عمر کننده (تفألاً فرزندان خود را به این نام موسوم مینمودند) .
-
دایر
واژگان مترادف و متضاد
۱. آباد، آبادانی، برپا، معمور ۲. رایج، متداول، معمول ۳. چرخنده، گردنده ≠ بایر