کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَعْشَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
معاشر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ معشر] [قدیمی] ma'āšer = معشر
-
معاشر
لغتنامه دهخدا
معاشر. [ م َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعْشَر. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به معشر شود.
-
جماعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر ۲. طایفه، قبیله
-
افنون
لغتنامه دهخدا
افنون . [ اُ ] (اِخ ) رجوع به صریم بن معشر و رجوع به شرح شواهد مغنی ص 54 شود.
-
انجمن
واژگان مترادف و متضاد
باشگاه، جماعت، جمعیت، حلقه، دایره، کانون، کمیته، کمیسیون، گروه، مجتمع، مجلس، مجمع، محفل، معشر، ملاء، ندوه، نشست
-
جمعیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. سامان ۲. اسباب ۳. ازدحام، انبوه، شلوغی، کثرت ۴. انجمن، باند، جامعه، جرگه، جماعت، جمع، دسته، عده، فرقه، کانون، گروه، مجتمع، مجمع، محفل، معشر، نفوس
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن کمال پاشا ملقب بعلامه . او راست : شرح العشر فی معشر الحشر و شرح القنوت . وفات وی به سال 940 هَ . ق . بود. و رجوع به احمدبن سلیمان ... و کمال پاشازاده ... شود.
-
افنون تغلبی
لغتنامه دهخدا
افنون تغلبی . [ اُ نو ن ِ ت َ ل َ ] (اِخ ) افنون . رجوع به افنون و رجوع به صریم بن معشر و عقدالفرید و البیان والتبیین ج 1 ص 22 شود.
-
حرانی
لغتنامه دهخدا
حرانی . [ ح َرْ را ] (اِخ ) حسن بن محمدبن ابی معشر حرانی ، مکنی به ابوعروة. حافظ امام است . او راست : «تاریخ الجزیرة». در ذیحجه ٔ 318 هَ . ق .به نودوشش سالگی درگذشت . (معجم البلدان ) (سمعانی ).
-
ﭐسْتَکْثَرْتُم
فرهنگ واژگان قرآن
از حد گذرانديد (عبارت "يَا مَعْشَرَ ﭐلْجِنِّ قَدِ ﭐسْتَکْثَرْتُم مِّنَ ﭐلْإِنسِ "يعني :اي گروه جن شما ولايت بر انسانها و گمراه نمودن آنان را از حد گذرانديد(با وسوسه و اغواگري خود در بسياري از انسانها ميل و رغبت کرديد))
-
حلقه
واژگان مترادف و متضاد
۱. انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر ۲. چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور ۳. انگشتری ۴. ربقه ۵. چین و شکن، پیچ و تاب ۶. گوشواره ۷. زنجیر
-
مجلس
واژگان مترادف و متضاد
۱. انجمن، پارلمان، جرگه، جلسه، حله، کنگره، لجنه، مجمع، محفل، معشر، نشست ۲. مجلسگاه، نشستگاه، جاینشستن ۳. مجمع درس، مجمع وعظ ۴. محضر، حضرت، پیشگاه ۵. پرده (نمایشگر رویدادیمهم)
-
مقدسی
لغتنامه دهخدا
مقدسی . [ م َ دِ / م ُ ق َدْ دَ] (اِخ ) ابوسلیمان محمدبن معشر البستی یکی از نویسندگان رسائل اخوان الصفا بوده است . و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 83 وتاریخ علوم عقلی تألیف دکترصفا ص 298 و اخوان الصفا شود.
-
خارجة
لغتنامه دهخدا
خارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن حصن بن حذیفةبن بدر برادر عیینةبن حصن ... این شخص پدر اسمأبن خارجه است که در کوفه صاحب منزلتی بود. ابن شاهین از طریق مدائنی و مدائنی از ابی معشر و ابی معشر از یزیدبن رومان نقل کرده است که خارجةبن حصن وجماعتی بر رسول اﷲ وا...
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دَ] (ص نسبی ) منسوب به ده (مرکب از ده عددی و گان پسوند نسبت ). اعشار؛ (یادداشت مؤلف ). معشر. عشار. (منتهی الارب ). || ده تا ده تا. ده نفر ده نفر. ده فرد با هم : لشکر از جهت خان و مال دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ). و...