کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَعْرُوفٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مَعْرُوفٍ
فرهنگ واژگان قرآن
سازگار با عرف جامعه ي انساني - معروف(معروف به معناي هر عملي است که افکار عمومي آن را عملي شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهاي که اهل هر اجتماعي از نوع زندگي اجتماعي خود به دست مي آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
-
واژههای مشابه
-
معروف
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسمی، بنام، خنیده نام، خوشنام، زبانزد، سرشناس، شناخته، شهره، شهیر، مشهور، نامآور، نامدار، نامور، نامی ۲. نیکی، حسنه ۳. دانسته ≠ گمنام ۴. منکر
-
معروف
فرهنگ واژههای سره
شناخته، سرشناس، پرآوازه، شناخته شده
-
معروف
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شناخته شده ، شهرت یافته . 2 - کار نیک ، عمل ثواب . ؛ امر به ~ امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی . مقابل نهی از منکر.
-
معروف
لغتنامه دهخدا
معروف . [ م َ ] (ع ص ) مشهور و شناخته . خلاف منکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شناخته شده و شهرت یافته و نامور. (ناظم الاطباء). مشهور. (اقرب الموارد). نامی . نامدار. نامبردار. بلندآوازه . روشناس . سرشناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...
-
معروف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'ruf ۱. شناختهشده؛ مشهور.۲. نیکی.۳. [قدیمی] کار نیک.
-
معروف
دیکشنری فارسی به عربی
تاريخي , کبير , مشهور
-
معروف شدن
واژگان مترادف و متضاد
شناختهشدن، سرشناس شدن، مشهور گشتن، شهره شدن، به شهرت رسیدن، شهرت یافتن، زبانزد گشتن
-
شیخ معروف
لغتنامه دهخدا
شیخ معروف . [ ش َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
معروف خطاط
لغتنامه دهخدا
معروف خطاط. [ م َ ف ِ خ َطْ طا ] (اِخ ) از خوشنویسان معروف عهد شاهرخ تیموری (807-850 هَ . ق .) است . در اوایل حال ملازم سلطان احمد جلایر بود و سپس به شیراز کوچ کرد و بعد از فتح شیراز به امر شاهرخ به هرات رفت و در کتابخانه ٔ شاهی به کتابت پرداخت . وی ...
-
معروف کرخی
لغتنامه دهخدا
معروف کرخی . [ م َ ف ِ ک َ ] (اِخ ) از بزرگان متصوفه و او طریقت را از فرقد سنجی و فرقد از حسن بصری و حسن از انس بن مالک فراگرفته است . (ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معروف بن فیروز کرخی ، مکنی به ابومحفوظ. (متوفی به سال 200 هَ . ق .) از زه...
-
معروف گر
لغتنامه دهخدا
معروف گر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) آمر به معروف . آنکه به کارهای نیک امر کند. که مردم را امر به معروف و نهی ازمنکر کند : و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف گر خوانند و اگر اندر همه ٔ گیلان کسی ، کسی را دشنام دهد یا نبیذ خورد یا گناههای دی...
-
امر معروف
لغتنامه دهخدا
امر معروف . [ اَ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امر کردن به نیکو که در شریعت اسلام معروف و شناخته شده هستند مانند صوم و صلات و حج و زکوة و صدقه ٔ عید فطر و قربانی . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : مرا امر معروف دامن گرفت فضول آتشی گشت و در من گر...
-
باغ معروف
لغتنامه دهخدا
باغ معروف . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرد رود بخش اسکو شهرستان تبریز که در 13 هزارگزی شمال مرکز اسکو و 3 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به مراغه و دو هزارگزی خطآهن مراغه به تبریز در جلگه واقع است . ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 353 تن سکنه و ...