کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَشْرِقِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاور مشرق
دیکشنری فارسی به عربی
شرق
-
مشرق زمین
دیکشنری فارسی به عربی
مشرق
-
مشرق باد
لهجه و گویش تهرانی
باد شرقی
-
طاوس مشرق خرام
لغتنامه دهخدا
طاوس مشرق خرام . [ وو س ِ م َ رِ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است و آسمان را نیز گویند. (برهان ).
-
خط مشرق و مغرب
لغتنامه دهخدا
خط مشرق ومغرب . [ خ َطْ طِ م َ رِ ق ُ / وَ م َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است نزد ارباب هیئت واصل بین دو نقطه ٔ مشرق و مغرب که بخط اعتدال نیز موسوم است . در شرح چغمینی گفته شده است : این خط بخط اعتدال و استواء نیز نامیده میشود. (از کشاف اصطلاح...
-
شیب رو به مشرق
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: oxtowru طاری: oxdowrü طامه ای: oxdowru طرقی: oxdowrü کشه ای: oxdowri نطنزی: oftowru
-
اَشرق تا مشرق
لهجه و گویش تهرانی
مساحت بسیار ،سراسر یک ناحیه بزرگ
-
مشرق و مغرب
فرهنگ گنجواژه
متضاد.
-
مغرب و مشرق
فرهنگ گنجواژه
دو سوی عالم.
-
واژههای همآوا
-
مشرق
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاور، خاوران، شرق، نیمروز ۲. مطلع ۳. مشرقزمین ≠ باختر، مغرب
-
مشرق
فرهنگ واژههای سره
خاور
-
مشرق
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) خاور، جای طلوع خورشید.
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [ م َرِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب . نقیض مغرب . (آنندراج ). برآمدنگاه آفتاب ، نقیض مغرب . جای برآمدن خورشید. ج ، مشارق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جای برآمدن ستاره . (ترجمان القرآن ). خراسان . (مفاتیح ). برآمدنگاه آفتاب ، ضد مغرب . ج ، مش...
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) روشن . تابان . (از ناظم الاطباء). نیر. تابان . درخشان . درفشان . درخشنده . رخشنده . درفشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه صفرا آمیخته بود با خون ، بول سرخ و درفشان بود و به تازی مشرق گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادد...
-
مشرق
لغتنامه دهخدا
مشرق . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع اِ) نمازگاه . (آنندراج ) (صراح اللغة). نمازگاه . منه : این منزل المشرق ؛ ای مکان الصلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) جامه ٔ سرخ رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قلعه ٔ آهک اندود. (منتهی الارب ) ...