کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مو دی الیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیه مو
لغتنامه دهخدا
سیه مو. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیه موی . کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان : جهان شده فرتوت چو پاغنده ٔ سدکیس کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش . بوشعیب .برون آورید از شبستان اوی بتان سیه موی خورشیدروی . فردوسی .پیری رسی...
-
قلم مو
لغتنامه دهخدا
قلم مو. [ ق َ ل َ / ق َ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمی که سر آن از چندین تار مو مرکب است و برای نقاشی بکار میرود. (آنندراج ). قلمی که بجای نوک چوبین و آهنین نوک از موی دارد و نقاشان بکار برند. (یادداشت مؤلف ) : برای آنکه کشم دایم انتظار ترا...
-
نافه مو
لغتنامه دهخدا
نافه مو. [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) پیری که موهایش مثل موی نافه سفید شده باشد. (آنندراج ). رجوع به نافه شود.
-
مو دادن
لغتنامه دهخدا
مو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مو فرستادن . در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است . (از ناظم الاطباء) : وصف زلفش کی دل صدپاره را رو می دهدشانه با این ربط مو می گیرد و مو می دهد. مخلص کاشی...
-
مو ریختن
لغتنامه دهخدا
مو ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ترسیدن . بسیار ترسیدن از... سخت رعب داشتن از...:بچه ها از این معلم مو می ریختند. (یادداشت مؤلف ).
-
مو زدن
لغتنامه دهخدا
مو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) اختلاف بسیار جزئی داشتن (معمولاً در جمله ٔ منفی استعمال شود): قیافه اش با قیافه ٔ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلافی ندارد. (از یادداشت مؤلف ). || در نهایت استقامت و راستی بودن . در استقامت اندک کجی نداشتن . در یک ردیف...
-
مو ستردن
لغتنامه دهخدا
مو ستردن . [ س ُ / س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی ستردن . موی تراشیدن . تراشیدن موی سر را. (از یادداشت مؤلف ). تحلیق . تحلاق . (منتهی الارب ). و رجوع به موسترده شود.
-
مو شکافتن
لغتنامه دهخدا
مو شکافتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) موی شکافتن . به دو نیمه کردن موی . || دقت بسیار در کاری کردن . (ناظم الاطباء). و رجوع به موشکاف و موشکافی شود.
-
مو فرستادن
لغتنامه دهخدا
مو فرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) در جوف کاغذ مو گذاشتن و برای معشوقه فرستادن به نشان آنکه تن من در هجر تو مانند موی لاغر و نحیف گشته است . (از ناظم الاطباء). موی دادن . (آنندراج ). چون کسی به زنی عاشق شود و وصالش دست ندهد موی در کاغذی پیچیده در ...
-
مو گرفتن
لغتنامه دهخدا
مو گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) موی گرفتن . مقابل مو دادن . موی فرستادن عاشق به معشوق و در پاسخ از او موی گرفتن و موی دریافت داشتن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مو دادن شود.
-
مو گشادن
لغتنامه دهخدا
مو گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) موی گشادن . پریشان کردن و وا کردن موی سر ناز را یا ماتم را. (از یادداشت مؤلف ). رسم است که در ماتم موها را وا می کنند و پریشان می سازند. (آنندراج ) : مرده همه شیاطین از زندگی شرعش ابلیس کنده سبلت بگشاده مویها را. میر...
-
مشک مو
لغتنامه دهخدا
مشک مو. [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشک موی . موی سیاه . (از ناظم الاطباء). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است : چنین سرخ دو بسد و مشکموی شگفتی بودگر بود پیرجوی . فردوسی .همه ماهروی و همه جعدموی همه چربگوی و همه مشک...
-
بی مو
لغتنامه دهخدا
بی مو. (ص مرکب ) (از: بی + مو) آنکه موی ندارد. || أمرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بی موی شود.
-
خامه ٔ مو
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ مو. [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است . (آنندراج ) : تصویر دهان یار نقاش ازل از میان نازک او خامه ٔ مو بسته است...
-
خرده مو
لغتنامه دهخدا
خرده مو. [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کم مو.خردموی . اَجْرَد. (تاج المصادر بیهقی ) : تیزگوشی پهن پشتی ابلقی گردسُمّی خرده مویی فربهی .منوچهری .