کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی به موی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موی به موی
لغتنامه دهخدا
موی به موی . [ب ِ ] (ق مرکب ) موبه مو. جزٔبه جزء. بخش به بخش . سرتاسر.همه را با جزئیات . (از یادداشت مؤلف ) : گرچه به مویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان . خاقانی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی به موی . نظامی .گ...
-
واژههای مشابه
-
موى مجعد
واژهنامه آزاد
تکو.
-
Gastrotricha
مویشکمتباران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] شاخهای از سلسلۀ جانوران شامل جانوران ریز با طول کمتر از یک میلیمتر و شکمی تخت و پوشیده از مژههای شکمی
-
جستوجو در متن
-
صقلابی
لغتنامه دهخدا
صقلابی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به صقلاب . رجوع به صقلاب شود.- موی صقلابی ؛ موی بور.- روی صقلابی ؛ سفید و سرخ .
-
بی حسابی
لغتنامه دهخدا
بی حسابی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) نادرستی .ناراستی . || ظلم و جور کردن : بی حسابی مکن بهانه مجوی که حسابت کنند موی به موی .اوحدی .
-
محلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - موی سترده ، موی تراشیده . 2 - خرمایی که ثلث آن پخته باشد. 3 - محل پرواز به بالا و دور زدن .
-
مزرفنة
لغتنامه دهخدا
مزرفنة. [ م ُ زَ ف َ ن َ ] (ع ص ) مأخوذ از زرفین فارسی به معنی حلقه ٔ در. موی مجعد. موی حلقه حلقه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مو ستردن
لغتنامه دهخدا
مو ستردن . [ س ُ / س ِ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) موی ستردن . موی تراشیدن . تراشیدن موی سر را. (از یادداشت مؤلف ). تحلیق . تحلاق . (منتهی الارب ). و رجوع به موسترده شود.
-
جعودت
لغتنامه دهخدا
جعودت . [ ج ُ دَ ] (ع مص ) پشک شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (مجمل اللغه ) (دهار). پیچان گردیدن موی . (آنندراج ). پشکی موی . پیچیدگی موی . مرغولی . مرغول شدن موی . جَعادَة. جِعد. جعودة. خلاف سبوطت . رجوع به جعادة و جعد در همین لغت ن...
-
سنگ خزفی
لغتنامه دهخدا
سنگ خزفی . [ س َ گ ِ خ َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است مانند زبدالبحر که کف دریا باشد به آب بسایند و بر موی بمالند موی را بسترد و به عربی حجرالشعر خوانند. بعضی گویند: حجرالشعر قیشور است که کف دریا باشد. (برهان ) (از آنندراج ).
-
منقاش
لغتنامه دهخدا
منقاش . [ م ِ ] (ع اِ) خارچین . (زمخشری ). موی چینه . ج ، مناقیش . (مهذب الاسماء). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. مِنقَش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. (غیاث ) (آنندراج ). موی چین . موی چینه ....
-
امعر
لغتنامه دهخدا
امعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) مرد کم موی و موی افتاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی ). ریزنده موی . (مصادر زوزنی ). کم موی . (از اقرب الموارد). || شتر موی و پشم ریخته و گوسفند و مانند آن تمام موی . (منتهی الارب )...
-
واصله
لغتنامه دهخدا
واصله . [ ص ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص )- اسباب واصله (اصطلاح پزشکی قدیم ) ؛ سببی که به میانجی آن سبب حالتی نو پدید گردد، چنانکه امتلا، چه امتلا از اسباب سابقه است و چون به سبب آن رگها پر شود از اسباب واصله است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).|| زنی که موی خویش...