کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موی بندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
موی ستر
لغتنامه دهخدا
موی ستر. [ س ِ / س ُ ت ُ ] (نف مرکب ) حلاق . (دهار). موی تراش . موی پیرای . موی استر. مزین . آینه دار. حلاق . دلاک . سلمانی . گرا. گرای . (یادداشت مؤلف ) : چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108).مزد ...
-
موی شکاف
لغتنامه دهخدا
موی شکاف . [ ش ِ] (نف مرکب ) موشکاف . موی شکافنده . || که از شدت تیزی موی را از درازا بشکافد. که موی را به دونیم کند. مبالغت در برندگی . || کنایه است از هرچیز سخت تیز. (از یادداشت مؤلف ) : بید برگش به نوک موی شکاف نافه ٔ کوه را فکنده ز ناف . نظامی ....
-
موی شکافی
لغتنامه دهخدا
موی شکافی .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) موشکافی . صفت و عمل موی شکاف . || دقت بسیار. باریک بینی . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به موشکافی و موی شکافتن و موی شکاف شود.
-
موی کالیده
لغتنامه دهخدا
موی کالیده . [ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) آشفته موی . پریشان موی . که موی ژولیده و پریشان دارد. (از یادداشت مؤلف ) : از این خفرقی موی کالیده ای بدی ، سرکه بر روی مالیده ای .سعدی (بوستان ).
-
موی کن
لغتنامه دهخدا
موی کن . [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه مو را می کند. || (اِ مرکب ) منقاش و موچینه . (ناظم الاطباء): منقاش ؛ آهن موی کن . منتاخ .(منتهی الارب ). منماص ؛ موی کن یعنی موی چنه . (دهار).
-
موی کنان
لغتنامه دهخدا
موی کنان . [ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از موی کندن . صفت حالیه ٔ آنکه در حالت کندن موی است . آنکه بر اثر رسیدن بلا یا مصیبتی موی سر یا ریش خود را می کند. برکننده ٔ موی . (ناظم الاطباء). و رجوع به موی کندن شود.
-
موی کنه
لغتنامه دهخدا
موی کنه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) منقاش . موکنه . موی کن . موچین . موی چینه . منتاخ . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به موی چینه و موی چین و موی کن شود.
-
موی گیا
لغتنامه دهخدا
موی گیا. (اِ مرکب ) فارسی سنبل هندی باشد و آن بیخ گیاهی است باریک و انبوه و درهم پیچیده وبه غایت خوشبو که در عطریات و دواها به کار برند و به سبب آنکه شباهتی به موی زلف دارد موی گیا خوانند و بعضی گویند بیخ و ریشه ٔ گیاهی است . (از برهان ). نام بیخ گیا...
-
موی گیاه
لغتنامه دهخدا
موی گیاه . (اِ مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) گیاهی که سنبل الطیب و سنبل هندی نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به موی گیا شود.
-
موی میان
لغتنامه دهخدا
موی میان . (ص مرکب ) کسی که کمری سخت باریک دارد.کمرباریک . میان باریک . (یادداشت مؤلف ) : در عشق تو شد موی زبانم به گزاف کآن موی میان ز غم دلم کرد معاف .خاقانی .
-
موی ناک
لغتنامه دهخدا
موی ناک . (ص مرکب ) پرموی . موی دار. مویین . که موی بسیار دارد. اشعر. (از یادداشت مؤلف ) : اژدهای بزرگ سر موی ناک . (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 437).
-
موی وران
لغتنامه دهخدا
موی وران . [ وَ ] (اِ مرکب ) ذوات شَعر. جانوران که دارای مویند. (از یادداشت مؤلف ).
-
پیاز موی
لغتنامه دهخدا
پیاز موی . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بن موی در پوست تن که موی بر آن استوار است . کونه ٔ موی در پوست تن . بیخ مو. اصل الشعر . پیازک .
-
پیچیده موی
لغتنامه دهخدا
پیچیده موی . [ دَ/ دِ ] (ص مرکب ) مرغول ؛ جعد. دارای موی بهم تافته .
-
بی موی
لغتنامه دهخدا
بی موی . (ص مرکب ) بیمو. آنکه موی ندارد. (یادداشت مؤلف ): دغسر، اصلع، اعصج ؛ مرد بی موی پیش سر. (منتهی الارب ). صلد؛ سر بی موی . (منتهی الارب ). || أمرد. بی ریش . (یادداشت مؤلف ). ساده .