کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مویه گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
موینده
لغتنامه دهخدا
موینده . [ مو ی َ دَ / دِ ] (نف ) نالنده . نالان . مویان . مویا. که مویه کند. مویه گر. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویه گر شود.
-
موشگر
لغتنامه دهخدا
موشگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) زن نوحه گر که در مجلس ماتم در میان زنان نشسته و نیکوییهای مرده را یک یک بر زبان آورده نوحه و مویه کند و زنان دیگر با وی همراهی کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ). مویه گر. (انجم...
-
پرناز
لغتنامه دهخدا
پرناز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرنخوت . پربطر. پرفیریدگی : لشکر دشمن او مویه گر و لشکر اولب پر از خنده و دلها همه پرناز و بطر.فرخی .
-
گر
لغتنامه دهخدا
گر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن ه...
-
نائحة
لغتنامه دهخدا
نائحة. [ ءِ ح َ ] (ع ص ) نوحه کننده . (مهذب الاسماء). زن زاری کننده بر شوی . (ناظم الاطباء). مؤنث نائح . مویه گر. نوحه سرای . روضه خوان زن . نوحه گر زن . نادبه . ج ، نَوح ، انواح ، نُوَّح ، نَوائِح . نائحات . یقال : هم نوح و هن نوح . (منتهی الارب )....
-
موییدن
لغتنامه دهخدا
موییدن . [ مو دَ ] (مص ) گریستن و به آواز بلند گریه کردن . (ناظم الاطباء). گریه کردن و گریستن باشد. (از برهان ). مویه کردن . زاریدن . گریه کردن . (یادداشت مؤلف ). بر مرده نوحه و زاری کردن . (ناظم الاطباء). نوحه کردن . (از برهان ). شیون کردن : بدو گف...
-
مویان
لغتنامه دهخدا
مویان . [ مو ] (نف ، ق ) موینده و گریه کننده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گریه کنان و نوحه کنان و گریان . (ناظم الاطباء). صفت حالیه از موییدن . مویا. موینده . که مویه کند. در حال موییدن . نوحه کنان . گریه کننده . (از یادداشت مؤلف ). گریان و نوحه کننده ...
-
کفن دوز
لغتنامه دهخدا
کفن دوز. [ ک َ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه برای مردگان کفن سازد. (فرهنگ فارسی معین ) : هر آن مام کو چون تو زایدپسرکفن دوز خوانیمش و مویه گر. فردوسی .کفن دوز بر وی ببارید خون بشانه زد آن ریش کافورگون . فردوسی .- کفن دوزی ؛ عمل و شغل کفن دوز. (فرهنگ فارسی م...
-
زوزه
لغتنامه دهخدا
زوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) نوحه را گویند. (برهان ). آواز نوحه گر. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گریه و ناله و زاری . (ناظم الاطباء). در ترکی بمعنی گریه و نوحه و شور و مشغله یعنی غوغا. (غیاث ). ناله و مویه . (فرهنگ فارسی معین ). || ناله ٔ سگ . (...
-
موژ
لغتنامه دهخدا
موژ. (اِ) آبگیر باشد و آن را ژیر نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). تالاب و آبگیر و آب انبار و استخر. (از برهان ) (ناظم الاطباء). موژه : چو زلف خوبان در جویهاش مرزنگوش چو خط خوبان بر موژهاش سیسنبر. فرخی . || غم و اندوه و مصیبت . (از برهان ) (یادداشت لغت ...
-
ناگزران
لغتنامه دهخدا
ناگزران . [ گ ُ زِ ] (نف مرکب ) ناگزر. ناچار. لاعلاج . (از برهان قاطع). ناگزیر. (صحاح الفرس ). ضروری . ناگزیر. (غیاث اللغات ). ناچار.لابدی . (فرهنگ رشیدی ) : که امروز سوری ناگزران این دولت است به سیاست و تأدیب با وی خطایی نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ).ن...
-
تن بتن
لغتنامه دهخدا
تن بتن . [ تَم ْ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کس به کس . کس بعوض کس . (ناظم الاطباء). فرداً فرد. یک یک : چنین گفت با مویه افراسیاب کزین پس نه آرام جویم نه خواب مرا اندرین سوگ یاری کنیدهمه تن بتن سوگواری کنید. فردوسی .بفرمود تا هرکه دانا بدندبگفتارها ...
-
پارسی
لغتنامه دهخدا
پارسی . (اِخ ) (زبان ...) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه ٔ هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه ٔ پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی (زبان ) شود. || زبان عمومی مردم...
-
هامون کردن
لغتنامه دهخدا
هامون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و ویران ساختن . با خاک یکسان کردن . با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن : چنین گفت اکنون بر و بوم ری بکوبند پیلان جنگی به پی همه مردم از شهر بیرون کنندهمه ری به پی دشت و هامون کنند. فردوسی .و باره ٔ ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (پسوند) در قدیم به آخر فعل ملحق می گردید و در معانی زیر به کار می رفت : 1- برای استمرار، این یاء بجای «می » یا «همی » به آخر فعل ماضی ساده یا مطلق پیوندد و بر استمرار و دوام دلالت کند و چون از شش صیغه ٔ ماضی به دو صیغه ٔ مفرد مخاطب و جمع مخاطب مل...