کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مؤتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مؤتی
لغتنامه دهخدا
مؤتی . [ م ُ ءَت ْ تی ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأتیة و تأتی . آسان کننده ٔ راه آب . (منتهی الارب ، ماده ٔ ا ت ی ).
-
مؤتی
لغتنامه دهخدا
مؤتی . [ م ُءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایتاء. (منتهی الارب ، ماده ٔ ات ی ). آورنده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). || دهنده . پاداش دهنده .
-
واژههای مشابه
-
موتی
لغتنامه دهخدا
موتی . [ ] (هندی ، اِ) به هندی لؤلؤ است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
موتی
لغتنامه دهخدا
موتی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ممال مَوت̍ی . ج ِ میت . مردگان . (یادداشت مؤلف ) : زهی روایح جودت ز راه استعدادامید شرکت احیا فکنده موتی را. انوری .بسان غنچه بدن در کفن همی بالدز اعتدال هوای بهار، موتی را.سلمان ساوجی .و رجوع به مَوت̍ی و میت شود.
-
موتی
لغتنامه دهخدا
موتی . [ م َ تا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَیِّت . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97) (ناظم الاطباء) (السامی فی الاسامی ). مردگان . (غیاث ) (آنندراج ) : احیای موتی کردی . (ابوالفتوح رازی ).به قسطنطین برند ازنوک کلکم حنوط و غالیه موتی و احیا. خاقانی .-...
-
موتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَوتیٰ، جمعِ مَیت] [قدیمی] mo[w]tā = میت
-
موتی
لهجه و گویش تهرانی
مرتضی
-
کافور موتی
لغتنامه دهخدا
کافور موتی . [ رِ م َ تا ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) نوعی از کافور کدر که غیر شفاف است . قسم ناصاف کافور. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کافور شود.
-
موتی خان
لغتنامه دهخدا
موتی خان . (اِخ ) نام طنبوری که ابراهیم عادلشاه حاکم بیجاپور داشت و از بس توغل به علم موسیقی داشت ، این همه عزیزش می انگاشت که چون آن را به جایی می بردند در تخت روان می گذاشتند و علم و نقاره و کرنا همراه می بود و امرا او را کرنش می کردند. (از آنندراج...
-
جستوجو در متن
-
موتا
لغتنامه دهخدا
موتا. [ م َ ] (از ع ، ص ) «موتی ». در معنی مفرد مرده و میت و فوت شده . (ناظم الاطباء).
-
ارغول
لغتنامه دهخدا
ارغول . [ ] (اِ) کافور موتی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الأدویه ). در بعض مآخذ ارغوک و ارغون هم آمده است .
-
کدی
لغتنامه دهخدا
کدی . [ ک َ ] (از ع ، اِمص ) مأخوذ از تکدی عربی . گدایی . درخواست . سؤال : موت را از غیب می کرد اوکدی ان فی موتی حیاتی می زدی .مولوی .
-
مهوه
واژهنامه آزاد
مهوه . [ م َهَْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) مهیاوه . ماهیابه . ماهیاوه که سُس یا کچاپ و نان خورِش مردم لارستان قدیم است که از ماهی کوچک موتی و دانه خردل رازیانه در ظرفی میگذارند تا عمل آید و خورند. بدبو و شور بود است