کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مؤاخذت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مؤاخذت
لغتنامه دهخدا
مؤاخذت . [ م ُ آ خ َ ذَ ] (از ع ، اِمص ) مؤاخذه . مؤاخذة. واجست .بازخواست و عقوبت به سبب گناه (این کلمه با کردن و شدن و نیز فرمودن صرف شود) (از یادداشت مؤلف ) : ترکان خاتون کربوغا را نهفته به اصفهان فرستادبه مؤاخذت برکیارق . (سلجوقنامه ٔ ظهیری )...
-
واژههای همآوا
-
مؤاخذة
لغتنامه دهخدا
مؤاخذة. [ م ُ آ خ َ ذَ ] (ع مص ) گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه او. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کسی را به گناه گرفتن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی ). کسی را به گناه عقوبت کردن . (از اقرب الموارد). کسی را به گناه او بگرفتن...
-
جستوجو در متن
-
معاتبت فرمودن
لغتنامه دهخدا
معاتبت فرمودن . [ م ُ ت َ / ت ِ ب َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) معاتبت کردن : ملک دانشمند را مؤاخذت و معاتبت فرمود. (گلستان ). رجوع به معاتبت کردن شود.
-
اتلاف
لغتنامه دهخدا
اتلاف . [ اِ ] (ع مص ) هلاک کردن .(تاج المصادر). نیست کردن . هلاک یافتن . (مؤید). نابود کردن . تلف کردن . افناء : او را بغرامت آن اتلاف و تضییع مؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- اتلاف کردن ؛ اسراف . تلف کردن .
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) (مولانا...) از مردم شیراز معاصر امیر تیمور. آن هنگام که مولا قطب الدین در شیراز اموال مردم به بهانه ٔپیشکش بستد صاعد ماجرا به امیر تیمور رساند و او دستور مؤاخذت داد. (حبیب السیر جزء سوم از ج 3 ص 168).
-
مؤاخذه
لغتنامه دهخدا
مؤاخذه . [ م ُ آ خ َ ذَ / خ ِ ذِ ] (از ع ، اِمص ) مواخذة. مؤاخذت . گرفتن و عقوبت کردن کسی را به گناه . گرفتن بر. گرفت و گیر. گرفتن و سیاست کردن . تنبیه کردن . کسی را به گناهش گرفتن . گرفتن . گرفتن به سیاست . تنبیه . (یادداشت مؤلف ). عقوبت وگرفتگی ...
-
کشف کردن
لغتنامه دهخدا
کشف کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرده برداشتن . روپوش از روی چیزی بر کنار کردن . از زیر سرپوش خارج کردن . (یادداشت مؤلف ). || آزمودن . روشن کردن : زهر نوع اخلاق او کشف کرد.خردمند و پاکیزه دین بود مرد. سعدی (بوستان ).بجای سکندر بمان سالهابه داناد...
-
قطب الدین
لغتنامه دهخدا
قطب الدین . [ ق ُ بُدْ دی ](اِخ ) شاه جهان بن سلطان جلال الدین سورغتمش بن قطب الدین . بعد از عم زاده به سلطنت کرمان رسید و دو سال و نیم و چند روز پادشاهی کرد و زندگانی بر نهج راستی نداشت . اکابر کرمان را بی گناهی مؤاخذت کردی و بعضی را بکشت و در ادای...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هارون بردعی ، مکنی به ابوالعباس . از عرفای مائه ٔ چهارم هجری است . ابوبکر طاهری و ابومحمد مرتعش را دیده و نسبت به ابومحمد مرتعش رساند. و از کلام اوست که گفته :که از دیدارش منفعت نبری از سخنش سود نخواهی برد. هم از کل...
-
پیراحمد خوافی
لغتنامه دهخدا
پیراحمد خوافی . [ اَ م َ دِ خوا / خا ] (اِخ ) خواجه غیاث الدین . وی در سال 820 هَ . ق . به اتفاق خواجه احمد داود وزارت خاقان سعیدمیرزا شاهرخ بن امیرتیمور گورکانی یافت و در سال 857 میرزاابوالقاسم بابر بعلت رنجشی که ازو در خاطر داشت ویرا مؤاخذت کردو ب...
-
ابوبلال
لغتنامه دهخدا
ابوبلال . [ اَ بو ب ِ ] (اِخ )مرداس بن ادیه حنظلی تمیمی . یکی از سران خوارج . وی بجنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود وبعد از امر حکمین با دیگر خوارج از خدمت آن حضرت کناره گرفت . برادر او عروة را عبیداﷲ زیاد بکشت و خود او بزندان عبیداﷲ...
-
گرفت
لغتنامه دهخدا
گرفت . [ گ ِ رِ ] (مص مرخم ، اِمص ) لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمه ٔ موج دار و جوهردار بر گوش خورد. || مؤاخذت . (برهان ). اخذ . نقد. اعتراض . ایراد. گرفت و گیر : مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزارا...
-
رکنی
لغتنامه دهخدا
رکنی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رکن ، مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است . (از برهان ) (از غیاث اللغات ). زر خلص منسوب به رکن الدین که زر خالص رایج کرده و رکن الدین شخص کیمیاگر بوده . (آنندراج ). و شاید منسوب به رکن ا...