کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موى مجعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موى مجعد
واژهنامه آزاد
تکو.
-
واژههای مشابه
-
موی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) مو.
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . (اِ) مخفف مویه . مویه . گریه . ناله . (یادداشت مؤلف ). || مصیبت . بدبختی : مرد گفت ای جوان زیباروی به یکی موی رستی از یک موی . نظامی (هفت پیکر چ امیرکبیر ص 755).رجوع به مویه شود.
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد به خراسان از حدود اندرآب . (حدود العالم ).
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . [ م ُ وَی ی ] (ع اِ مصغر) مصغرماء. آب اندک . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماء شود.
-
موی موی
لغتنامه دهخدا
موی موی . (ص مرکب ) پریشان . پراکنده ، چنانکه تارهای مو. آشفته : گرچه صنما همدم عیساست دمت روح القدسی چگونه خوانم صنمت چون موی شدم ز بس که بردم ستمت مویی مویی که موی مویم ز غمت .خاقانی (دیوان چ سجادی ص 708).
-
موی به موی
لغتنامه دهخدا
موی به موی . [ب ِ ] (ق مرکب ) موبه مو. جزٔبه جزء. بخش به بخش . سرتاسر.همه را با جزئیات . (از یادداشت مؤلف ) : گرچه به مویی آسمان داشته اند بر سرم موی به موی دیده ام تعبیه های آسمان . خاقانی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی به موی . نظامی .گ...
-
کالیده موی
لغتنامه دهخدا
کالیده موی . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شَعَث .اشعث . شعثاء. آشفته و ژولیده موی : رسول علیه السلام اشعث و اغبر و کالیده موی و گردناک ... (تفسیرابوالفتوح رازی ج 2 ص 191). رسول صلوات اﷲ علیه چنین کالیده موی گردزده می آید و ما جامه ها درپوشیم . (تفسیر ابوالف...
-
کوتاه موی
لغتنامه دهخدا
کوتاه موی . (ص مرکب ) که موی کوتاه دارد: الحنبل ؛پوستین کوتاه موی . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ).
-
گردگن موی
لغتنامه دهخدا
گردگن موی . [ گ َ گ ِ ] (ص مرکب ) اشعث .(دستور اللغه ٔ نطنزی ) (منتهی الارب ). گردآلوده موی .
-
غالیه موی
لغتنامه دهخدا
غالیه موی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) آنکه زلف و موی سیاه و مشکین دارد. غالیه زلف . سیه موی : بناز گفتمش ای ماهروی غالیه موی که ماه روشنی از روی تو ستاند وام . فرخی .هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی نه من ز رنج کشیدن چنین شدم لاغر. فرخی .هوای خدمت آن خواج...
-
نیم موی
لغتنامه دهخدا
نیم موی . (اِ مرکب ) ظاهراً نیم تنه ای از موئینه بوده است . نیم تنه ٔ پوست . (یادداشت مؤلف ) : کاندرین مهرگان فرخ پی زو مرا نیم موی و نیم قباست .فرخی .
-
موی کالیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مر.) آشفته موی ، کسی که مویش آشفته و نامرتب باشند.
-
موی رگ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِمر.) رگ بسیار باریک .