کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومزدوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
موم گردیدن
لغتنامه دهخدا
موم گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (ص مرکب ) موم شدن . || نرم شدن : نگردد موم هرگز هیچ آهن نگردد دوست هرگز هیچ دشمن . (ویس و رامین ).چو لقمان دید کاندر دست داودهمی آهن به معجز موم گردد.سعدی (گلستان ).
-
موم آلود
لغتنامه دهخدا
موم آلود. (ن مف مرکب ) موم آلوده . آلوده به موم . عسل یا هر چیز که به موم آلوده باشد. رجوع به موم شود. || موم اندود. مشمع. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مشمع شود.
-
موم آین
لغتنامه دهخدا
موم آین . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) مومیا. (ناظم الاطباء). موم آیین . رجوع به مومیا شود.
-
موم آیین
لغتنامه دهخدا
موم آیین . (ص مرکب ) به آئین موم . چون موم . || (اِ مرکب ) صاحب جهانگیری گوید نام مومیایی است و گویند در نزدیکی غاری که مومیایی از آن حاصل می شود دهی است آیین نام ، آن را بدین سبب موم آیین نام نهاده اند، به امتداد ازمنه و تغییر السنه مومیایی گفتند. ق...
-
موم اندرآب
لغتنامه دهخدا
موم اندرآب . [ اَ دَ ](اِ مرکب ) ماده ٔ لزج گندم . (یادداشت مؤلف ). هلک گندم . (یادداشت لغت نامه ).
-
موم اندود
لغتنامه دهخدا
موم اندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) موم اندوده . موم اندوده شده .موم آلود. آلوده به موم . || موم آلود. مشمع. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موم آلود و مشمع شود.
-
موم جامه
لغتنامه دهخدا
موم جامه . [ جا م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پارچه ٔ مومی شده و به موم اندودشده و مشمع. (ناظم الاطباء). جامه ای که به موم چرب کرده باشند. (آنندراج ). پارچه که به موم آغشته کنند تا رطوبت و آب در آن نفوذ نکند و از آن روپوش نظیر بارانی یا لفاف چیزی سازند : اگ...
-
موم دل
لغتنامه دهخدا
موم دل . [ دِ ] (ص مرکب ) نرم دل و رقیق القلب . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم .سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197).
-
موم دلی
لغتنامه دهخدا
موم دلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت موم دل . نرم دلی و رقت قلب . (یادداشت مؤلف ). نرم دلی . (آنندراج ) : چنان ز عشق کم آزار گشته ام طالب که شیشه موم دلی یاد گیرد از سنگم . طالب آملی (از آنندراج ).و رجوع به موم دل شود.
-
موم رنگ
لغتنامه دهخدا
موم رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ موم زرد. || موم گون . مانند موم نرم : نگه گرد جوشن گذاری خدنگ که آهن شدی پیش او موم رنگ .فردوسی .
-
موم روغن
لغتنامه دهخدا
موم روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِمرکب ) قیروطی . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (بحر الجواهر). مخلوطی از موم و روغن که قیروطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). ترکیبی است از موم و روغن و چیزهای چند که ترکهای پا و دست را به کار است . معجونی که از موم وپیه گداخته و آ...
-
موم ریز
لغتنامه دهخدا
موم ریز. (نف مرکب ) ریزنده ٔ موم . موم ریزنده . آنکه ریختن شمع پیشه دارد. آنکه به ساختن شمع اشتغال ورزد. شماع .(از یادداشت مؤلف ). و رجوع به موم گر و شماع شود.
-
موم سان
لغتنامه دهخدا
موم سان . (ص مرکب ) موم کردار. نرم همچون موم . که چون موم نرم و ملایم باشد. (از یادداشت مؤلف ) : موم سانم ز بهر خاتم نورخالی از انگبین و از زنبور. نظامی .و رجوع به موم شود.
-
موم سرشت
لغتنامه دهخدا
موم سرشت . [ س ِ رِ ] (ص مرکب ) آنکه مانند موم نرم باشد. موم طبیعت : این هیون هین و این جمل مؤمن نهاد موم سرشت لین را گناهی نیست . (مرزبان نامه ص 271).
-
موم گر
لغتنامه دهخدا
موم گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) موم ساز. شمعساز. شماع . (ناظم الاطباء). موم ریز. موم ساز. شماع . شمعریز. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موم ریز و شماع شود.