کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مومزدوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
dewaxed
مومزدوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار، مهندسی شیمی] ویژگی مادهای که موم آن گرفته شده باشد
-
واژههای مشابه
-
زدوده
واژگان مترادف و متضاد
زایل، محذوف، محو
-
زدوده
فرهنگ فارسی معین
(زُ دِ یا دَ) (ص مف .) 1 - پاک شده . 2 - صیقل یافته . 3 - محو شده .
-
زدوده
لغتنامه دهخدا
زدوده . [ زِ / زُ دو دَ / دِ ] (ن مف ) صیقل شده و روشن شده و جلاداده . (ناظم الاطباء). پاک شده و پاکیزه شده . صیقل یافته . محوشده (غم و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : یکی مرد بُد، نام او هیربدزدوده دل و مغز و جانش ز بد. فردوسی .همه نیزه داران زدود...
-
زدوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) zo(e)dude پاکشده؛ جلاداده؛ شفاف: ◻︎ می آورد و نار و ترنج و بهی / زدوده یکی جام شاهنشهی (فردوسی: ۳/۳۰۵).
-
موم
واژگان مترادف و متضاد
شمع، مومیا
-
wax
موم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] 1. مادهای محلول در حلاّلهای چربی که گیاهان برای کاهش تعرق ترشح میکنند 2. مادهای که زنبورعسل برای ساختن کندو ترشح میکند
-
موم
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ماده ای است که زنبور عسل آن را تولید می کند و از آن برای خود خانه می سازد.
-
مؤم
لغتنامه دهخدا
مؤم . [ م ُ ءَم م ] (ع ص ) مقارب و موافق . || امر بَیّن و آشکار. (منتهی الارب ).
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . (اِ) ماده ٔ زردرنگ و نرم و بسیار قابل جذب که آن را زنبور عسل حاصل می کند و به تازی شمع گویند. (ناظم الاطباء). اسم فارسی شمع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (آنندراج ). مومها در حرارت معمولی جامدند، در الکل و آب غیرمحلولند و در اتر و سولفوردوکربن قاب...
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . (ع اِ) جرجس . (منتهی الارب ). شمع. (منتهی الارب ) (دهار) (اختیارات بدیعی ). روغن عسل . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به موم (لغت فارسی ) شود. || افزاری است مر جولاهان را که در آن رشته نهند و بافند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگا...
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . [ م َ ] (ع مص ) چیچک زده گردیدن . (منتهی الارب ). || برسام زده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
موم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mum مادهای زردرنگ که زنبورعسل تولید میکند و از آن برای خود لانه میسازد؛ تفالۀ عسل که پس از تصفیۀ عسل باقی میماند.
-
موم
دیکشنری فارسی به عربی
شمع , شمع العسل