کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مولی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مولی
/mo[w]lā/
معنی
= مولا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مولی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) منسوب به مول ، زنی که فاسق دارد.
-
مولی
فرهنگ فارسی معین
(مُ لا) [ ع . ] (اِ.) 1 - مالک ، سرور. 2 - بنده ، بندة آزاد شده . ج . موالی .
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . (اِ) درنگ و تأنی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (برهان ). || ناز و غمزه . (آنندراج ). || (ص نسبی ) ناز و غمزه کننده را گویند. (برهان ). نازکننده و غمزه کننده . (ناظم الاطباء).
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . (حامص ) حالت مول . مول بودن . رجوع به مول شود.
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . (ص نسبی ) کسی که معشوق دارد. (ناظم الاطباء).دارای فاسق . زن معشوقه دار. (از آنندراج ) (برهان ).
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . (ع ص ) نعت فاعلی از ایلاء. رجوع به ایلاء شود. || (اصطلاح فقه ) مردی که قسم بر ترک نزدیکی با زوجه ٔ خود یاد نموده است . (یادداشت لغت نامه ). مردی که نزدیکی با زنش برای او ممکن نیست مگر اینکه چیزی برایش الزام داشته باشد. (از تعریفات جرجانی ).
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . (یونانی ، اِ) نام دارویی که کمیز راافزون کند و به این معنی مأخوذ از یونانی می باشد. (ناظم الاطباء). به لغت یونانی دوایی باشد سفید که آن را حرمل عربی گویند و به فارسی صندل دانه خوانند. بول و حیض را براند و به هندی ترب را گویند و به طعام خورند....
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ ] (ص ، اِ) یا کافور مولی . کافوری است ناصافی و تیره که از جوشانیدن ریزه های چوب کافور گیرند و آن قسم بد است از اقسام کافور. (یادداشت مؤلف ).
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م َ ] (اِخ ) ممال مَولی ̍، به معنی بارخدای . نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ) : شغل شغل تو باد با خسروکار کار تو باد با مولی .ابوالفرج رونی .
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م َ لا ] (اِخ ) در تداول درویشان ، علی بن ابیطالب علیه السلام . (از یادداشت مؤلف ).
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م َ لا ] (اِخ ) رب . (منتهی الارب ). بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). بارخدای . یکی از نامهای خدای تعالی . در دعا گویند: مولای مولای ! (یادداشت مؤلف ). بارخدای . (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی ف...
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م َ لا ] (ع ص ، اِ) مولا. آزادکرده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از اقرب الموارد). آزادکرده . (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). آزادشده . آزادکرده شده . مُعْتَق . ج ، مَوالی . و منسوب بدان مولوی است . (یاد...
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م َ لی ی ] (ع ص ) کودکی که بر او ولی گمارده باشند. (از اقرب الموارد).
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . [ م ُ وَل ْ لی ] (ع ص ) اسم فاعل از تولیت و تولیة. گرداننده . (از یادداشت مؤلف ).
-
مولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مَولیٰ] mo[w]lā = مولا