کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مول
/mul/
معنی
= مولیدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. فاسق، معشوق
۲. حرامزاده
۳. تاخیر، درنگ، کندی، مولش
دیکشنری
misbegotten, paramour, pause
-
جستوجوی دقیق
-
مول
واژگان مترادف و متضاد
۱. فاسق، معشوق ۲. حرامزاده ۳. تاخیر، درنگ، کندی، مولش
-
مول
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) درنگ ، تأخیر.
-
مول
فرهنگ فارسی معین
(اِ.)1 - معشوق ، فاسق . 2 - فرزند نامشروع .
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . (اِ، از اتباع ) اتباع پول . مهمل پول : پول مول . (از یادداشت مؤلف ).
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . (اِ) درنگ و تأخیر. (غیاث ). درنگ و تأخیر و توقف و بازایستادگی . (ناظم الاطباء). بودن و درنگ و تأخیر. و مول مول یعنی باش باش . (از برهان ) (از آنندراج ). درنگ باشد. (لغت فرس اسدی ). لفظی است که از برای تأخیر و درنگ گویند. (فرهنگ اوبهی ). به ...
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . (ع اِ) عنکبوت . (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). تارتنه . کارتنه . ج ِ مولة،به معنی تننده . (منتهی الارب ). رجوع به عنکبوت شود.
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . (هندی ، اِ) به زبان هندی قیمت و بهای هرچیز باشد. || بیخ نباتات را گویند. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || مایه و سرمایه را گویند. (از برهان ). سرمایه بود. (جهانگیری ).
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . [ م َ ] (ع اِ) مال و سامان و اسباب را گویند. (برهان ). مال باشد. (فرهنگ جهانگیری ).
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . [ م َ ] (ع مص ) مال دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بامال شدن . (منتهی الارب ). بسیارمال شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). خداوند مال شدن . (المصادر زوزنی ). مؤول . (منتهی الارب ).
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . [ مُل ْ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح شیمی ) مُل . مخفف مولکول گرم . رجوع به مولکول گرم شود.
-
مول
لغتنامه دهخدا
مول . [م َوْ وِ ] (ع ص ) رجل مول ؛ مرد بسیارمال و توانگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مَیِّل . (منتهی الارب ).
-
مول
دیکشنری عربی به فارسی
تبديل بسرمايه کردن , باحروف درشت نوشتن , سرمايه جمع کردن
-
مول
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ مولیدن) [قدیمی] mul = مولیدن
-
مول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mul ۱. حرامزاده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] معشوق زن غیر از شوهر خودش.
-
مول
لهجه و گویش تهرانی
فاسق، معشوق