کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موقوفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وقفی
لغتنامه دهخدا
وقفی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به وقف . رجوع به وقف شود. || (حامص ) موقوفه بودن .
-
متولی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ وَ لّ) [ ع . ] (اِفا.) سرپرست ، مباشر، سرپرست املاک موقوفه .
-
حبیسة
لغتنامه دهخدا
حبیسة. [ ح َ س َ ] (ع ص ، اِ) موقوفة. ج ، حبائس .
-
prebend
دیکشنری انگلیسی به فارسی
prebend، مقرری کیشش، موقوفه کلیسایی، محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا
-
prebends
دیکشنری انگلیسی به فارسی
prebends، مقرری کیشش، موقوفه کلیسایی، محل پرداخت موقوف یا عواید کلیسا
-
متولی
واژگان مترادف و متضاد
۱. مدیر اماکنمتبرکه، مدیر موقوفه ۲. سرپرست، کارگزار، متصدی ۳. سردمدار
-
متولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَولّی] mote(a)valli ۱. کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده؛ سرپرست؛ کارگردان.۲. سرپرست املاک موقوفه.۳. جانشین.
-
نایب التولیه
لغتنامه دهخدا
نایب التولیه . [ ی ِ بُت ْ ت َ ی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )آنکه به نیابت متولی تولیت موقوفه ای را تعهد کند.
-
ایمه
لغتنامه دهخدا
ایمه . [ اَ م ِ / اَ ی ِم ْ م ِ ] (اِ) مأخوذ از تازی . زمینی که پادشاه بخراج بسیار اندکی بکسی عطا کند. || اراضی موقوفه . || کسی که دارای اراضی باشد که پادشاه بوی بخشیده باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه دارای اراضی موقوفه باشد. (اشتینگاس ) (ناظم الاطباء...
-
موقوف
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته ۲. بازداشته، گرفتار، زندانی ۳. تعطیلشده، متوقفشده ۴. بس، کافی ۵. وقفشده، موقوفه
-
وقف
واژگان مترادف و متضاد
۱. موقوفه، واگذاری ۲. اهدا، بخشش، نذر، هبه ۳. افامت، توقف ۴. ایست، مکث، وقفه ۵. اختصاصدادن، منحصر کردن
-
تولیت
فرهنگ فارسی معین
(تُ لِ یَ) [ ع . تولیة ] (مص م .) 1 - والی گردانیدن ، رسیدگی به امری را به عهده کسی گذاشتن . 2 - به عهده گرفتن املاک موقوفه .
-
موقوفی
لغتنامه دهخدا
موقوفی . [ م َ / مُو ] (حامص ) ترک و توقیف و تعطیل . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به موقوفه : ملک موقوفی ؛ غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمره ٔ آن تسبیل شده باشد.
-
ناظر خاص
لغتنامه دهخدا
ناظر خاص . [ ظِ رِ خاص ص ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه تولیت او از طرف واقف معین و مقررشده است . آنکه بر دخل و خرج موقوفه ای نظارت دارد.
-
حبیس
لغتنامه دهخدا
حبیس . [ ح َ ] (ع ص ) موقوف . موقوفة. هرمالی که صاحب آن آن را وقف محرم کرده است . || (اِ) اسبی که در راه خدا وقف شده است . ج ، حُبس ، حُبسان .