کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موقوف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موقوف
/mo[w]quf/
معنی
۱. وابسته؛ منوط.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] وقفشده.
۲. [قدیمی] بازداشتشده.
۳. [قدیمی] منتظر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته
۲. بازداشته، گرفتار، زندانی
۳. تعطیلشده، متوقفشده
۴. بس، کافی
۵. وقفشده، موقوفه
فعل
بن گذشته: موقوف داشت
بن حال: موقوف دار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موقوف
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته ۲. بازداشته، گرفتار، زندانی ۳. تعطیلشده، متوقفشده ۴. بس، کافی ۵. وقفشده، موقوفه
-
موقوف
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازداشته شده . 2 - ملکی که در راه خدا وقف شده . 3 - تعطیل شده . 4 - معلق .
-
موقوف
لغتنامه دهخدا
موقوف . [ م َ ] (ع ص ) ایستاده کرده شده و ایستاده شده . (ناظم الاطباء). ایستانیده . ایستاده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بازداشته شده . توقف داده شده . (ناظم الاطباء). بازداشته . (یادداشت مؤلف ). واداشته شده . (آنندراج ) : ... اذ الظالمون موقوفون ...
-
موقوف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوقوف] mo[w]quf ۱. وابسته؛ منوط.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] وقفشده.۲. [قدیمی] بازداشتشده.۳. [قدیمی] منتظر.
-
موقوف
دیکشنری فارسی به عربی
مقدس
-
واژههای مشابه
-
موقوف شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. متوقف شدن، تعطیل شدن ۲. ممنوع شدن ۳. ترک شدن
-
موقوف کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. متوقف کردن، ممنوع کردن ۲. معلق کردن ۳. وابسته کردن، منوط کردن
-
حدیث موقوف
لغتنامه دهخدا
حدیث موقوف . [ ح َ ث ِ م َ / مُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
-
موقوف داشتن
لغتنامه دهخدا
موقوف داشتن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب )موقوف کردن . بازداشتن . دست برداشتن از. کنار گذاشتن . بازایستادن . بازایستادن از. ترک کردن : دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن .صائب (از آنندراج ).
-
موقوف ساختن
لغتنامه دهخدا
موقوف ساختن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب ) موقوف کردن . ممنوع ساختن . متوقف ساختن . جلوگیری کردن : فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت . (از یادداشت مؤلف ).
-
موقوف شدن
لغتنامه دهخدا
موقوف شدن . [ م َ / مُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترک شدن و برطرف گشتن . (ناظم الاطباء). || بسته شدن . مشروط گشتن . وابسته شدن . متعلق گشتن . || بازداشته شدن . بازداشت شدن .توقیف گردیدن : تا مرد را بیفکندند و به غزنین آوردند موقوف شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
-
موقوف کردن
لغتنامه دهخدا
موقوف کردن . [ م َ / مُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک کردن و برطرف کردن . (ناظم الاطباء). || ایستانیدن . واایستانیدن . به ایستادن داشتن . متوقف ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || بازایستانیدن . بازداشتن . بازداشت کردن . توقیف کردن . تحت نظر گرفتن وزندانی ساخ...
-
حامل موقوف
لغتنامه دهخدا
حامل موقوف . [ م ِ ل ِ م َ / مُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد شعراء عبارتست از آنکه درترکیب معنیی انگیزد که در یک بیت تمام نشود و به ضرورت در بیت دوم تمام کند، پس سیاق ترکیب چنان آورد که بیت اول موقوف ماند و بیت دوم حامل گردد، مثاله :هیچ دانی چراست ...
-
موقوف علیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مَوقوفٌعلَیه] (حقوق، فقه) mo[w]qufon'ala(e)yh آنکه چیزی بهنفع او وقف شده.