کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موقن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موقن
/muqen/
معنی
یقیندارنده؛ یقینکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
باورمند، مومن، معتقد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موقن
واژگان مترادف و متضاد
باورمند، مومن، معتقد
-
موقن
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِفا.) یقین دارنده ، یقین کننده .
-
موقن
لغتنامه دهخدا
موقن . [ ق ِ ] (ع ص ) (از «ی ق ن ») یقین دارنده و پندارنده . (ناظم الاطباء).یقین کننده . (غیاث ) (آنندراج ). بی گمان . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ) (دهار). آوری . بی گمان در امری . باورکرده . گرویده . صاحب یقین . هستو. خستو : ناله ٔ گرگان خود را م...
-
موقن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] muqen یقیندارنده؛ یقینکننده.
-
جستوجو در متن
-
موقنة
لغتنامه دهخدا
موقنة. [ ق ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث موقن . رجوع به موقن و موقنه شود.
-
معتقد
واژگان مترادف و متضاد
۱. باورمند، عقیدهمند، باایمان، مومن، موقن ۲. گرونده ≠ بیاعتقاد، منکر
-
موقنه
لغتنامه دهخدا
موقنه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، ص ) موقنة. زن صاحب یقین . (غیاث ) (آنندراج ) : بود آن زن پاکدین و مؤمنه سجده ٔ آن بت نکرد آن موقنه . مولوی .و رجوع به موقن شود.
-
آوری
لغتنامه دهخدا
آوری . [ وَ ] (ص نسبی ) موقن . مؤمن . معتقد. صاحب یقین . گرویده : کسی کو بمحشر بود آوری ندارد بکس کینه و داوری . ابوشکور. || یقین و درست . (صحاح الفرس ). || (ق ) بی خلاف . بالقطع :مردمان هموار دانند، آوری کز نهان من تو خود آگه تری (کذا). رودکی .یکی ...
-
بی گمان
لغتنامه دهخدا
بی گمان . [ گ ُ / گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بدون شک و بطور یقین . (ناظم الاطباء). از پهلوی ویگومان . آنکه شک ندارد. آنکه بیقین است . (یادداشت مؤلف ). بی شک و شبهه . (آنندراج ). بیقین . یقیناً. بلاشک . محققاً. بلاریب . بی شبهه . بلاشبهه . بلاتردید. (ی...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیرةبن عبداﷲبن عمرو بن مخزوم قرشی مخزومی . مکنی به ابی عبدالرحمن . مادر او ام الجلاس اسماء دخترمخربة (مخرمة) و بقول عسقلانی فاطمه دختر ولیدبن مغیرة است . او از بزرگان عرب در جاهلیت و از بزرگان اسلام و از صحابه است . ...