کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موفور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موفور
/mo[w]fur/
معنی
فراوان؛ بسیار؛ افزون؛ بیشمار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بابرکت، بسیار، بیشمار، فراوان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موفور
واژگان مترادف و متضاد
بابرکت، بسیار، بیشمار، فراوان
-
موفور
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (ص .) فراوان ، بسیار.
-
موفور
لغتنامه دهخدا
موفور. [ م َ ] (ع ص ) تمام . (منتهی الارب ). بسیار و افزون و تام و کامل . (ناظم الاطباء). بسیارکرده شده و تمام . (از غیاث ) (آنندراج ). وافر و فراوان و بسیار و افزون و بیشمار وبیرون از حد و به منتها درجه و درست و کامل و تمام .(ناظم الاطباء). تمام کرد...
-
موفور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوفور] [قدیمی] mo[w]fur فراوان؛ بسیار؛ افزون؛ بیشمار.
-
جستوجو در متن
-
بابرکت
واژگان مترادف و متضاد
بافیض، زیاد، فراوان، موفور ≠ بیبرکت
-
مَّوْفُوراً
فرهنگ واژگان قرآن
كامل ( جزاي موفور آن جزائي است که چيزي از آن ذخيره نگردد و همهاش داده شود )
-
موفوره
لغتنامه دهخدا
موفوره . [ م َ رَ] (ع ص ) مؤنث موفور، به معنی فراوان و سخت بسیار. (یادداشت مؤلف ). وافر و فراوان و بسیار و درست و کامل و تمام . (از ناظم الاطباء). و رجوع به موفور شود.- محصولات موفوره ؛ حاصلهای فراوان . (ناظم الاطباء).
-
پلیدر
لغتنامه دهخدا
پلیدر. [ پ ُ دُ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان پریام پادشاه ترواست . هنگام محاصره ٔ تروا پدر او وی را با خزاین موفور نزد داماد خود پُلیم نِسْتُر روانه کرد و او وی را بکشت .
-
مستاب
لغتنامه دهخدا
مستاب . [ م ِ ] (اِ) نوعی ظرف آبکش که سقّایان بر بازو آویزند و بدان آب برآرند. نوعی دلو : یکی سقای چابک دست و پرزورکه آورده به مستاب آب موفور.(شعوری ج 2 ص 362).
-
نامحصور
لغتنامه دهخدا
نامحصور. [ م َ ] (ص مرکب ) نامحدود. (آنندراج ). بی حصار. بی دیوار. گشاده . بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد. || بی انتها. (آنندراج ). بی اندازه . بی کران . بی پایان . نامعین . بی شمار. بی حساب . (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر...
-
نصر
لغتنامه دهخدا
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ابن هارون نصرانی در سلطنت عضدالدوله به منصب وزارت رسید «در باب تعمیر کلیسیاها و معابد نصاری و ترسایان سعی موفور بجای آورد و چون عضدالدوله به رحمت حق ... پیوست و پسرش ابوالفوارس بر تخت سلطنت نشست به قتل نصربن هارون مبادرت نمود». (ت...
-
باباشاهو
لغتنامه دهخدا
باباشاهو. (اِخ ) نام منزلی است در حوالی بلخ . خواندمیر آرد:... خاقان منصور مظفر (سلطان حسین میرزا) لواء عزم تسخیر مملکت سلطان محمودمیرزا جزم فرمود و امیر نظام الدین علیشیر را در بلخ گذاشته با سپاه موفور و ابهت نامحصور نهضت نمود و منزل باباشاهو به عرض...
-
حافظ غیاث
لغتنامه دهخدا
حافظ غیاث . [ ف ِ ](اِخ ) خوندمیر گوید: قدوه ٔ ارباب علم و عرفان و عمده ٔ محدثان زمان بود، و در ایام سلطنت خاقان منصور (سلطان حسین میرزا) سالهای موفور در بلده ٔ هرات به افاده قیام می فرمود. وفاتش در سنه ٔ سبع و تسعین و ثمانمائه [ 897 هَ . ق . ] اتفاق...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) (امیر سید...) نیشابوری . ابن علی . از علماء معاصر با سلاطین آق قویونلو. صاحب حبیب السیر آورده است : امیر ابوالقاسم در ولایت نیشابور از قدوه ٔ سادات نقبای ذوی المکارم است و ناظم امور مهمات اصاغر و اکابر. پدر بزرگوار...