کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موظف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موظف
/movazzaf/
معنی
۱. وظیفهدار؛ وظیفهدادهشده.
۲. کارمند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مسئول، مقید، مکلف، وظیفهدار
۲. مواجببگیر
دیکشنری
amenable, bound
-
جستوجوی دقیق
-
موظف
واژگان مترادف و متضاد
۱. مسئول، مقید، مکلف، وظیفهدار ۲. مواجببگیر
-
موظف
فرهنگ فارسی معین
(مُ ظَّ) [ ع . ] (اِمف .) وظیفه دار، وظیفه داده شده .
-
موظف
لغتنامه دهخدا
موظف . [ م ُ وَظْ ظَ ] (ع ص ) روزمره کرده شده بر کسی . (از منتهی الارب ). وظیفه داده شده . (یادداشت مؤلف ). وظیفه کرده شده و وظیفه داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که به وی روزمره داده می شود. وظیفه خوار. (ناظم الاطباء). مقرری بگیر. آنکه از پادشاه...
-
موظف
لغتنامه دهخدا
موظف . [ م ُ وَظْ ظِ ] (ع ص ) آنکه وظیفه و روزمره به کسی می دهد. (ناظم الاطباء). وظیفه کننده و وظیفه دهنده . (آنندراج ) (غیاث ).
-
موظف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] movazzaf ۱. وظیفهدار؛ وظیفهدادهشده.۲. کارمند.
-
واژههای مشابه
-
موظف شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ملزم شدن، مکلف شدن، وظیفهدار شدن، مسئولیتی بهعهده گرفتن ۲. وظیفهبگیر شدن، مواجبدار شدن، کارمند شدن
-
duty crew
خدمۀ موظف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] خدمهای که انجام مأموریت پروازی مشخصی را بر عهده داشته باشند
-
موظف الاستقبال
دیکشنری عربی به فارسی
پذيرگر
-
موظف الهاتف
دیکشنری عربی به فارسی
تلفنچي
-
جستوجو در متن
-
obligator
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موظف است
-
obligant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
موظف است
-
پذیرگر
دیکشنری فارسی به عربی
موظف الاستقبال
-
تلفنچی
دیکشنری فارسی به عربی
موظف الهاتف