کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موش قال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
موش مرده
لغتنامه دهخدا
موش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرده موش . موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف ) : تا چند چو یخ فسرده بودن درآب چو موش مرده بودن . نظامی . || (اصطلاح عامیانه ) موذی به صورت خرد وناچیز. (یادداشت ...
-
موش آباد
لغتنامه دهخدا
موش آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری ارومیه با 550 تن سکنه . آب آن از نازلوچای و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
موش بازی
لغتنامه دهخدا
موش بازی . (حامص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از آتش بازی . (آنندراج ).
-
موش بیش
لغتنامه دهخدا
موش بیش . (اِ مرکب ) نام جانوری است . خوارزمشاهی گوید: جانوری است او را موش بیش گویند خوردن آن مضرت بیش بازدارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به بیش موش شود.
-
موش خرما
لغتنامه دهخدا
موش خرما. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف که به هندی گلهری گویند. (از آنندراج )(از غیاث ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان ودانه خواران که جثه اش به اندازه ٔ یک سنجاب است . این جانور نسبتاً فربه و دارای دمی کوتاه و پرمو و رنگ قهوه ای است ، ...
-
موش خوار
لغتنامه دهخدا
موش خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه موش را بخورد. موش خورنده : جوجه تیغی موش خوار خوبی است . (یادداشت مؤلف ) : شما همه موش خوارید و مارخوارید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || (اِ مرکب ) زغن . غلیواج . (ناظم الاطباء). زغن را گویند که غلیواج باشد. (برهان...
-
موش خور
لغتنامه دهخدا
موش خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) موش خوار. موش خورنده . که موش را بخورد. (از یادداشت مؤلف ) : گربه ٔ موش خور بسی دیدی این یکی موش گربه چشم ببین . خاقانی .|| (اِ مرکب ) نوع کوچکترین از جوارح طیور. کوچکترین جوارح طیور. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ...
-
موش دندان
لغتنامه دهخدا
موش دندان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که دندانی چون دندان موش دارد. آن که دندانش چون دندان موش تیز است . (یادداشت مؤلف ) : این خیره کشی است مارسیرت وان زیر بریست موش دندان . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 346). || در اصطلاح مذهبان اطراف دندانه دار تذهیب ....
-
موش ربای
لغتنامه دهخدا
موش ربای . [ رُ ] (اِ مرکب ) موش ربا. پند. بند. زغن . غلیواج . گوشت ربای . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
موش رو
لغتنامه دهخدا
موش رو. [ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) تنبوشه . (یادداشت مؤلف ). در تداول بنایان نوعی تنبوشه ٔ تنگ چنان که موش از آن گذر تواند کرد مقابل گربه رو و سگ رو. رجوع به تنبوشه شود.
-
موش سوراخ
لغتنامه دهخدا
موش سوراخ .(اِ مرکب ) سوراخ موش . (یادداشت مؤلف ) : چو بسیار گشت آب و گستاخ شدمیان یکی موش سوراخ شد. فردوسی .(شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1864 بیت 553 ).
-
موش کش
لغتنامه دهخدا
موش کش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) هر دوا که برای کشتن موش به کار رود. داروی کشنده ٔ موش . مرگ موش . (یادداشت مؤلف ).
-
موش ماله
لغتنامه دهخدا
موش ماله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) خرمای بغداد؛ و در اسلامبول مثل همه ٔ کلمات فارسی در آنجا مصحفاً موش مولان گویند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موش مولان شود.
-
موش مردگی
لغتنامه دهخدا
موش مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) موش مرده بودن . حالت و صفت موش مرده . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و ساختگی . چون موش مرده ناتوان و بیکاره و زبون و هیچکاره بودن وانمودن . (از یادداشت مؤلف )....
-
موش موشک
لغتنامه دهخدا
موش موشک . [ شَک ْ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه ٔ کودکان ) نوعی بازی است که بیشتر به قایم موشک معروف است . غایب موشک . غایب باشک . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به قایم موشک شود.