کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موش خرما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موش خرما
/mušxormā/
معنی
پستاندار کوچک و جونده با گوشهای گرد و رنگ خرمایی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موش خرما
لغتنامه دهخدا
موش خرما. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) جانوری است معروف که به هندی گلهری گویند. (از آنندراج )(از غیاث ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان ودانه خواران که جثه اش به اندازه ٔ یک سنجاب است . این جانور نسبتاً فربه و دارای دمی کوتاه و پرمو و رنگ قهوه ای است ، ...
-
موش خرما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mušxormā پستاندار کوچک و جونده با گوشهای گرد و رنگ خرمایی.
-
موش خرما
دیکشنری فارسی به عربی
سنجاب
-
واژههای مشابه
-
دول موش،دم موش
لهجه و گویش تهرانی
خیلی کم،باریک.
-
گله موش
لغتنامه دهخدا
گله موش . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بیدمشک را گویند و عربان بهرامج خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (الفاظ الادویه ) (جهانگیری ).
-
گوش موش
لغتنامه دهخدا
گوش موش . [ ش ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و آن خوشبوی می باشد و برگ آن به گوش موش می ماند و به عربی آذان الفار خوانند. (برهان ). گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و مرزموش است و مرزنجوش معرب آن است و عرب آن را آذان ا...
-
pack-rat midden
موشانباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مجموعهای از اشیا یا دستساختهها که گونهای موش از اطراف محل زندگی خود جمع و در لانه انبار میکند
-
گوش موش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gušmuš = مرزنگوش
-
موش مرده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) (عا.) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد.
-
تله موش
لغتنامه دهخدا
تله موش . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آلتی برای گرفتار کردن موش . تله که برای گرفتن موش بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تله شود.
-
دم موش
لغتنامه دهخدا
دم موش . [ دُ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است زینتی . (یادداشت مؤلف ).
-
دنب موش
لغتنامه دهخدا
دنب موش . [ دُم ْ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی سوهان . (یادداشت مؤلف ).
-
دندان موش
لغتنامه دهخدا
دندان موش . [ دَ ] (اِ مرکب ) کنگره های کنار جامه چون دندانهایی خرد. زینت که بر اطراف جامه کنند چون سلسله ای از دندان موش و به شکل مثلث که زوایای آن به سوی وحشی جامه است . پره هایی خرد که بر حاشیه ٔ جامه از پارچه بیرون کنند از همان قماش یا قماشی دیگر...
-
موش بچه
لغتنامه دهخدا
موش بچه . [ ب َچ ْچ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ موش . بچه موش . درص . (یادداشت مؤلف ). درض . درص . (دهار). و رجوع به موش شود.