کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موشانباشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
pack-rat midden
موشانباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مجموعهای از اشیا یا دستساختهها که گونهای موش از اطراف محل زندگی خود جمع و در لانه انبار میکند
-
واژههای مشابه
-
انباشت
لغتنامه دهخدا
انباشت . [ اَم ْ ] (مص مرخم ) انباشتن . || (اِ) پری و امتلاء. (ناظم الاطباء).
-
موش
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) جانور پستاندار از راستة جوندگان با جثة کوچک یا متوسط ، پوزة دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه ، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است . و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود. 2 -...
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج ) (برهان ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آر...
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . [ ] (اِ) گریه و نوحه باشد. (برهان ). گریه و زاری باشد. (آنندراج ).
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . [ م َ ] (ع مص ) جستن بقیه ٔ خوشه ٔ انگور را. (منتهی الارب ). چیدن باقی مانده ٔ خوشه های انگور را. (ناظم الاطباء). جستن بقیه ٔ انگور را. (آنندراج ).
-
موش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) muš پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوشهای بزرگ.〈 موش دوپا: (زیستشناسی) نوعی موش صحرایی با دستهای کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود میجهد؛ کلاکموش.〈 موش کور: (زیستشناسی)۱. پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ...
-
موش
واژهنامه آزاد
چال گونه
-
دول موش،دم موش
لهجه و گویش تهرانی
خیلی کم،باریک.
-
accumulation season
فصل انباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] دورهای از سال که در آن انباشت برف و یخ بر یخکاست فزونی دارد
-
glycogenosis
گلیکوژنانباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] انباشته شدن بیشازحد گلیکوژن در بافتها
-
bioaccumulation, bioconcentration
زیانباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ذخیره شدن و تجمع مواد شیمیایی در بافتهای گیاهی و جانوری
-
accumulation area
پهنۀ انباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] بخشی از یخسار که در آن انباشت یخ در طی یک سال بیش از کاست آن است
-
accumulation 1
انباشت 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] فزونی یا رشد سرمایه بهویژه براثر افزودن مداوم یا مکرر متـ . انباشت سرمایه accumulation of capital