کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موشکفریب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
missile magnet
موشکفریب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فریبگری که موشک پرتابی به سمت هواپیما را به سوی خود منحرف میکند
-
واژههای مشابه
-
موشک
واژگان مترادف و متضاد
پرتابه
-
موشک
فرهنگ فارسی معین
(شَ) (اِ.) وسیله ای دارای یک محفظة پر از مادة آتش گیر متصل به یک فتیله که بر اثر واکنش ناشی از تخلیه گاز در هوا پیش رانده می شود این وسیله به عنوان اسلحه یا ابزار پرتاب به کار می رود.
-
موشک
لغتنامه دهخدا
موشک . [ ش َ ] (اِ مصغر) مصغر موش یعنی موش کوچک . (ناظم الاطباء). نوعی از موش است . (آنندراج ). موش خرد. و این کلمه با موسکولوس لاتینی لفظاً و معناً از یک ریشه است ، چه موسکولوس هم به معنی موش کوچک است . (یادداشت مؤلف ) : نور گیتی فروز چشمه ٔ هورزشت...
-
موشک
لغتنامه دهخدا
موشک . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری ریوش با 8034 تن سکنه آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
موشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mušak ۱. [مصغرِ موش] موش کوچک.۲. از آلات آتشبازی.۳. (نظامی) از آلات جنگ که دارای مواد منفجره است و در جنگها به کار میرود.۴. دستگاهی که به فضا پرتاب میشود.〈 موشک کور: (زیستشناسی) = موش 〈 موش کور: ( نور گیتیفروز چشمهٴ هور / زشت ب...
-
موشک
دیکشنری فارسی به عربی
صاروخ , قذيفة
-
فریب
واژگان مترادف و متضاد
اغفال، اغوا، تزویر، تغابن، حقه، حیله، خدعه، دسیسه، دغا، دوزوکلک، ریا، ریب، زرق، عشوه، غبن، غدر، غش، فسون، فند، کید، گول، مکر، نیرنگ
-
deception
فریب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] اقداماتی برای گمراه کردن دشمن و وادار کردن او به انجام واکنشی مغایر با منافعش ازطریق دستکاری و تحریف اطلاعات
-
فریب
فرهنگ فارسی معین
(فِ یا فَ) [ په . ] (اِ.) مکر، حیله ، نیرنگ .
-
فریب
لغتنامه دهخدا
فریب . [ ف ِ ] (اِخ ) عبدالغفار اصفهانی . طبیب فرزند فتحعلی خوشنویس اصفهانی . ادیب بوده و در بیشتر علوم و فضایل دستی داشت و درطب نیز ماهر بود. رساله ای در بیماری وبا نوشت و منظومه ای نیز در تشریح به پارسی دارد. چون خط نستعلیق را نیک می نوشت در شعر به...
-
فریب
لغتنامه دهخدا
فریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب . بوشکور.چنان دان که یکسر فریب است و بس بلن...
-
فریب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فریفتن) [پهلوی: frēp] fa(e)rib ۱. = فریفتن۲. فریبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دلفریب، مردمفریب.۳. مکر؛ حیله؛ خدعه؛ نیرنگ.〈 فریب خوردن: (مصدر لازم) گول خوردن؛ فریفته شدن.〈 فریب دادن: (مصدر متعدی) = فریفتن
-
فریب
دیکشنری فارسی به عربی
احتيال , اغراء , ترنح , جاز , خداع , خدعة , سحر , سيء , صولجان , قصة , وهم