کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موش
/muš/
معنی
پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوشهای بزرگ.
〈 موش دوپا: (زیستشناسی) نوعی موش صحرایی با دستهای کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود میجهد؛ کلاکموش.
〈 موش کور: (زیستشناسی)
۱. پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀهای قوی، چشمهای بسیارریز و ضعیف.
۲. [قدیمی] خفاش: ( ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنینپنجه زور (سعدی۱: ۱۱۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موش
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) جانور پستاندار از راستة جوندگان با جثة کوچک یا متوسط ، پوزة دراز، گوش های تقریباً کوچک و دم دراز به رنگ های سیاه ، خاکستری و سفید است و انواع گوناگون دارد. این جانور بسیار موذی و خطرناک است . و همیشه موجب خسارات سنگین برای انسان می شود. 2 -...
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است . (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج ) (برهان ). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آر...
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . [ ] (اِ) گریه و نوحه باشد. (برهان ). گریه و زاری باشد. (آنندراج ).
-
موش
لغتنامه دهخدا
موش . [ م َ ] (ع مص ) جستن بقیه ٔ خوشه ٔ انگور را. (منتهی الارب ). چیدن باقی مانده ٔ خوشه های انگور را. (ناظم الاطباء). جستن بقیه ٔ انگور را. (آنندراج ).
-
موش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) muš پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوشهای بزرگ.〈 موش دوپا: (زیستشناسی) نوعی موش صحرایی با دستهای کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود میجهد؛ کلاکموش.〈 موش کور: (زیستشناسی)۱. پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ...
-
موش
واژهنامه آزاد
چال گونه
-
واژههای مشابه
-
دول موش،دم موش
لهجه و گویش تهرانی
خیلی کم،باریک.
-
گله موش
لغتنامه دهخدا
گله موش . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بیدمشک را گویند و عربان بهرامج خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (الفاظ الادویه ) (جهانگیری ).
-
گوش موش
لغتنامه دهخدا
گوش موش . [ ش ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و آن خوشبوی می باشد و برگ آن به گوش موش می ماند و به عربی آذان الفار خوانند. (برهان ). گیاهی است که آن را مرزنگوش خوانند و مرزموش است و مرزنجوش معرب آن است و عرب آن را آذان ا...
-
pack-rat midden
موشانباشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] مجموعهای از اشیا یا دستساختهها که گونهای موش از اطراف محل زندگی خود جمع و در لانه انبار میکند
-
گوش موش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gušmuš = مرزنگوش
-
موش مرده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) (عا.) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد.
-
تله موش
لغتنامه دهخدا
تله موش . [ ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آلتی برای گرفتار کردن موش . تله که برای گرفتن موش بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تله شود.
-
دم موش
لغتنامه دهخدا
دم موش . [ دُ ] (اِ مرکب ) درختچه ای است زینتی . (یادداشت مؤلف ).