کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موسم
/mo[w]sem, musem/
معنی
۱. وقت و زمان چیزی.
۲. هنگام رسیدن چیزی.
۳. وقت اجتماع مردم برای حج.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دور، دوره، زمان، عهد، فصل، گاه، موعد، نوبت، هنگام
دیکشنری
season
-
جستوجوی دقیق
-
موسم
واژگان مترادف و متضاد
دور، دوره، زمان، عهد، فصل، گاه، موعد، نوبت، هنگام
-
موسم
فرهنگ فارسی معین
(مَ س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - زمان ، هنگام . 2 - فصل .
-
موسم
لغتنامه دهخدا
موسم . [ م َ س ِ ] (ع اِ) هنگام هرچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گه . گاه . هنگام . وقت . (یادداشت مؤلف ). هنگام چیزی (و به فتح سین غلط است ). (غیاث ) (آنندراج ): چون درحد کهولت و موسم عقل و تجربت رسند... صحیفه ٔ دل را پر فواید بینند. (کلیله ...
-
موسم
دیکشنری عربی به فارسی
فصل , فرصت , هنگام , دوران , چاشني زدن , ادويه زدن , معتدل کردن , خودادن
-
موسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَوسم، جمع: مواسم] mo[w]sem, musem ۱. وقت و زمان چیزی.۲. هنگام رسیدن چیزی.۳. وقت اجتماع مردم برای حج.
-
واژههای مشابه
-
مؤسم
لغتنامه دهخدا
مؤسم . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) اسم کرده . (از غیاث ) (از آنندراج ).
-
بی موسم
لغتنامه دهخدا
بی موسم . [ م َ / مُو س ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + موسم عربی ) خارج از فصل و بی هنگام و بی موقع. غیرفصل . (ناظم الاطباء). رجوع به موسم شود.
-
موسم الربيع
دیکشنری عربی به فارسی
فصل بهار , جواني , شباب , بهار زندگاني
-
موسم بارندگی
دیکشنری فارسی به عربی
رياح موسمية
-
ablation season
موسم یخکاست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] زمانی از سال که در آن توازن یخسار از بیشینه به کمینه میرسد
-
موسم و روزگار
لهجه و گویش تهرانی
ایام
-
موسم و روزگار
فرهنگ گنجواژه
دوره
-
جستوجو در متن
-
مواسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ موسم] [قدیمی] mavāsem = موسم