کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موس
معنی
(اِ.) کپل ، سرین ، باسن ، کون .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
mousse
-
جستوجوی دقیق
-
موس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کپل ، سرین ، باسن ، کون .
-
موس
فرهنگ فارسی معین
(مُ وْ) [ انگ . ] (اِ.) دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحة نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی . (فره ).
-
موس
لغتنامه دهخدا
موس . (اِ صوت ) صوتی که از جمع آوردن پیاپی لبها و آرام به درون کشیدن نفس پیدا آید.- موس کشیدن ؛ آوا برآوردن از میان لبهای بهم آمده یا بدرون بردن نفس آرام و متناوب است برای جلب توجه کودک چند ماهه یا به سوی خود خواندن اسبی .- موس موس کردن ؛ کنایه است...
-
موس
لغتنامه دهخدا
موس . (اِ) در لهجه ٔ طبری ، کون . (یادداشت مؤلف ).
-
موس
لغتنامه دهخدا
موس . (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 80 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز با 387 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
موس
لغتنامه دهخدا
موس . [ م َ ] (ع مص ) موی ستردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تراشیدن . (المصادر زوزنی ). || ستردن موی سر کسی را. (ناظم الاطباء). || استوار کردن استره را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || به دست بیرون آوردن نطفه از رحم نا...
-
موس
لهجه و گویش تهرانی
ماتحت
-
واژههای مشابه
-
مؤس
لغتنامه دهخدا
مؤس . [ م َ ئو ] (ع ص ) سخن چین و نمام . (ناظم الاطباء). مؤوس . مائس . ممأس . مئوس .
-
موس موس
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) (عا.) تملق ، چاپلوسی .
-
موس موس
لغتنامه دهخدا
موس موس . (اِ صوت ) حکایت آواز و صوت لبها که بهم آید و نفس آرام و به توالی به درون کشیده شود خوشایند کودک یا جلب توجه او را.
-
موس موس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه] musmus تملق؛ چاپلوسی.
-
مُوس مُوس
لهجه و گویش گنابادی
mosmos در گویش گنابادی در گویش گنابادی به تعلل کردن در انجام کاری و صبر و تفکر بیش از حد قبل از انجام کار گویند.
-
موس موس
فرهنگ گنجواژه
منت کشی.
-
موس موس کردن
لغتنامه دهخدا
موس موس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز برآوردن از لبهای جمعآمده و نفسهای آرام به توالی به درون کشنده . || (اصطلاح عامیانه ) دم جنبانیدن و پوزه به پر و پای کسی مالیدن چنانکه سگ . مانند سگ دهان سودن به هرجای . (یادداشت مؤلف ). مانند سگ دنبال کسی با...