کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موزونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موزونی
لغتنامه دهخدا
موزونی . [ م َ ] (حامص ) سنجیدگی و نیک وزن کرده شدگی و نیک آراستگی . (ناظم الاطباء). سختگی . تناسب . || (اصطلاح عروضی ) نیک سنجیده و دارای وزن بودن شعر. (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
coordination
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هماهنگی، تناسب، هم اهنگی، هم پایگی، موزونی
-
coordinations
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هماهنگی ها، تناسب، هم اهنگی، هم پایگی، موزونی
-
zebra layering
لایهبندی راهراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] لایهبندی موزونی که در آن لایههای متناوب تیره و روشن تراکم متفاوت پیروکسن و پلاژیوکلاز را نشان میدهند
-
توازن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برابری، تعادل ۲. قرینه، موازنه ۳. همسنگی، هموزنی ۴. تناسب، موزونی
-
دادبالا
لغتنامه دهخدا
دادبالا. [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتدال قد و موزونی بالا و قامت و آن را دادبود نیز گویند و دادوند، به معنی معتدل که اعتدال داده شده باشد. (انجمن آرا). درستی و اندازه ٔ بالا و سرتاپا که دادوند هم گویند.
-
تقطیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqti' ۱. (ادبی) در عروض، سنجیدن و تجزیه کردن شعر به اجزای عروض و گذاردن هر جزء در برابر جزئی از افاعیل که در وزن با آن برابر باشد تا موزونی یا ناموزونی شعر آشکار شود.۲. [قدیمی] قطعهقطعه کردن؛ پارهپاره کردن.
-
گلبدن بیگم
لغتنامه دهخدا
گلبدن بیگم . [ گ ُ ب َ دَ ب َگ ُ ] (اِخ ) دختر نیک اختر بابرشاه بود به جمال صوری و معنوی و موزونی و سخن پردازی والادستگاه . از اوست :هر پری رویی که او با عاشق خود یار نیست تو یقین می دان که هیچ از عمر برخوردار نیست . (از صبح گلشن ص 348).و رجوع به قام...
-
صنوبرفکن
لغتنامه دهخدا
صنوبرفکن . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ف َ / ف ِ ک َ ] (نف مرکب ) فکننده ٔ صنوبر. افکننده ٔ صنوبر. از پا دراندازنده ٔ صنوبر. || معشوق که قامتش در موزونی به از صنوبر است : به دو نرگس به دو سنبل به دو گل بر سر سرو صنوبرفکنت .خاقانی .
-
یاری تبریزی
لغتنامه دهخدا
یاری تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) پیشه ٔ خرده فروشی داشت و به یاری موزونی طبع بر دقیقه سنجی همت می گماشت :نه تنها دیده از نظاره ٔ روی نکو بستم چو رفتی از نظر چشم از همه عالم فروبستم .(تذکره ٔ صبح گلشن ص 612).
-
درن
لغتنامه دهخدا
درن . [ دِ رَ ] (اِخ ) آندره (1880 - 1954 م .). نقاش فرانسوی . زمانی کارهایش به سبک فویسم نزدیک بود اما بطور کلی بهیچ مکتبی منسوب نیست و در عین حال تلفیق موزونی از سبک های گوناگون در نقاشیهای او دیده میشود و ترکیب های معماری و احتیاط در بکار بردن رنگ...
-
بابائی
لغتنامه دهخدا
بابائی . (حامص ) دعوی خودنمائی و کمال نمودن : بسکه موزونی بابائی مسلم داردت از مضامین خوش بابافغانی خوشتری . تأثیر (از آنندراج ).محمدسعید اشرف گوید:مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی . (از آنندراج ).(مجموعه ٔ م...
-
خیالستان
لغتنامه دهخدا
خیالستان . [ خ َ / خیا ل ِ ] (اِ مرکب ) جای خیال . محل خیال . خیال جای . خیالکده : بگرد دل درین سودا تمام عمر گردیدم چو قدش سرو موزونی ندیدم در خیالستان . وحید (از آنندراج ).|| بسیاری توهمات و تصورات . (ناظم الاطباء).
-
سروقامت
لغتنامه دهخدا
سروقامت . [ س َرْوْ م َ ] (ص مرکب ) که قامت او در راستی و موزونی چون سرو باشد. بمانند سرو در راستی و اعتدال . سروقد. خوش اندام . راست اندام : سوی هر سروقامتی میدیدقامتی نی قیامتی میدید. نظامی .مهر تو نگار سروقامت بر من رقم است تا قیامت . سعدی .ای ماه...