کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موزون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موزون
/mo[w]zun/
معنی
۱. وزنشده؛ دارای وزن؛ سنجیدهشده.
۲. متناسب.
۳. دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: ( علیالخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲: ۵۴۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آهنگین، خوشآهنگ، خوشنوا، همآهنگ، متناسب
۲. سجع
۳. سنجیده، وزنشده ≠ ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده
برابر فارسی
آهنگین
دیکشنری
euphonious, graceful, harmonious, just, lilting, measured, poetic, rhythmic, rhythmical, symphonic, tuneful
-
جستوجوی دقیق
-
موزون
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهنگین، خوشآهنگ، خوشنوا، همآهنگ، متناسب ۲. سجع ۳. سنجیده، وزنشده ≠ ناموزون، ناسنجیده، نسنجیده
-
موزون
فرهنگ نامها
(تلفظ: mo(w)zun) (عربی) دارای اجزای منظم ، هماهنگ ، متناسب و زیبا ؛ دارای آهنگ موسیقی ؛ (در حالت قیدی) به صورت هماهنگ و متناسب ؛ (در قدیم) لطیف و حساس .
-
موزون
فرهنگ واژههای سره
آهنگین
-
موزون
فرهنگ فارسی معین
( مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - وزن شده ، سنجیده شده . 2 - متناسب . 3 - هماهنگ . 4 - آهنگ دار.
-
موزون
لغتنامه دهخدا
موزون . [ م َ ] (ع ص ) سنجیده شده و اندازه کرده شده . (ناظم الاطباء). سنجیده . (آنندراج ). با وزن کشیده . مقدر. سخته . صاحب وزن . بوزن : سنگ ترازو به سیم کس نستاندگرچه بود همچو سیم سنگ تو موزون . ناصرخسرو. || معادل . همسنگ : بندیش از این ثواب و عقاب ...
-
موزون
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی: مَوزون] mo[w]zun ۱. وزنشده؛ دارای وزن؛ سنجیدهشده.۲. متناسب.۳. دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: ( علیالخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲: ۵۴۲).
-
موزون
دیکشنری فارسی به عربی
متناسق
-
واژههای مشابه
-
مَّوْزُونٍ
فرهنگ واژگان قرآن
موزون - متناسب - چیزی که با اندازه گیری و حساب دقیق ساخته شده (کلمه موزون از وزن و به معناي سنجيدن اجسام از جهت سنگيني است ، ليکن آن را عموميت داده و در اندازهگيري هر چيزي که ممکن باشد آن را اندازهگيري کرد ، به کار برده اندو در کلام خداي تعالي که فرم...
-
coordinated turn
گردش موزون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] گردش هواگَرد بدون بروز برونسُرش و درونسُرش
-
metrical 1
موزون 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] دارای وزن
-
موزون 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← ریتمی
-
اسکی موزون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← برفسُری موزون
-
ژیمناستیک موزون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ← چمورزی موزون
-
rhythmite
سنگ موزون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رشتهنوارهای ریزی که حاصل رسوبگذاری چرخهای هستند و بهطور مرتب تکرار میشوند