کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موزه فروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
موزه مال
لغتنامه دهخدا
موزه مال . [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) مدمل . (یادداشت مؤلف ).
-
پای موزه
لغتنامه دهخدا
پای موزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پای افزار : و مسلمانان بسیار غنیمت یافتند از سلاح و جامه و زرینه و سیمینه و برده گرفتند و یک پای موزه ٔ خاتون با جورب گرفتند و جورب و موزه از زر بود مرصع بجواهر. (تاریخ بخارا).
-
چنگ موزه
لغتنامه دهخدا
چنگ موزه . [ چ َ گ ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوک برگشته ٔ موزه . (ناظم الاطباء).
-
دست موزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی، مجاز] dastmuze ۱. آلت؛ دستاویز؛ ابزار کار.۲. تحفه و ارمغان.
-
پای موزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāymuze ۱. = پاافزار۲. چکمه.
-
اطاق موزه
دیکشنری فارسی به عربی
معرض
-
سنگ در موزه آمدن
لغتنامه دهخدا
سنگ در موزه آمدن . [ س َ دَ زَ م َ / مو زَ / زِ دَ ] (مص مرکب ) بی قرار شدن ، مضطرب گردیدن : بی چاره جان در قالب چون کیک در شلوار و سنگ در موزه ... آمد. (مرزبان نامه ). رجوع به سنگ در موزه افتادن شود.
-
سنگ در موزه افتادن
لغتنامه دهخدا
سنگ در موزه افتادن . [ س َ دَ م َ / مو زَ / زِ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اقامت کردن . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از حرکت بازماندن . (آنندراج ). ترک نمودن سفر. (برهان ). ترک سفر کردن . (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). رجوع به سنگ شود. || اضطراب . ب...
-
جستوجو در متن
-
خفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف . [ خ َف ْ فا ] (ع ص ) کفشگر. (ناظم الاطباء). || موزه دوز. (دهار) (یادداشت بخط مؤلف ) (ملخص اللغات حسن خطیب ). || کفش فروش . (ناظم الاطباء). || موزه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سیکف
لغتنامه دهخدا
سیکف . [ س َ ک َ ] (ع ص ، اِ) کفشگر. (منتهی الارب ). || موزه فروش . (از اقرب الموارد).
-
کامپانا
لغتنامه دهخدا
کامپانا. (اِخ ) نام عتیقه فروش ایتالیایی است که در قرن 14 میزیست و اشیاء عتیقه هنری زیادی جمعآوری کرد ودولت فرانسه آنها را برای موزه ٔ لور خریداری کرد.
-
خراز
لغتنامه دهخدا
خراز. [ خ َرْ را ] (ع ص ) دوزنده ٔ درز موزه و جزآن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : ای خردمند نارسیده بدان گرگ درنده کی بود خراز. سنائی .برای آنکه خرازان گه خرزکنند از سبلت روباه درزن . خاقانی .|| مشک دوز. (از منتهی الارب ). || در تداول فارسی ...
-
کفشگر
لغتنامه دهخدا
کفشگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که کفش می دوزد. اسکاف . اسکوف . حذأ. کفاش . خفاف . (یادداشت مؤلف ). اسکاف . سیکف : کفشگر دیدمرد داور تفت لیف در کون او نهاد و برفت . فرالاوی .نه کفشگری که دوختستی نه گندم و جو فروختستی . رودکی .یکی کفشگر ب...
-
گشاد
لغتنامه دهخدا
گشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی .دو چیز است بند جهان : علم و دانش اگ...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ ُ ] (اِ) ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب ). دَن . خابیه . خمره . خنب . خنبره . (یادداشت مؤلف ) : شو بدان گنج اندرون خمی بجوی . رودکی .لعل می را ز سرخ خم برکش در کدو نیمه کن به...