کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موز
/mo[w]z/
معنی
میوهای دراز، خمیده، و گوشتی که در نواحی گرمسیری به عمل میآید.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
banana
-
جستوجوی دقیق
-
Musa
موز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] یکی از سه سردۀ موزیان با حدود 50 گونه که علیرغم ظاهر درختی، ساقۀ آنها علفی است
-
موز
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) گیاهی است پایا از ردة تک لپه ای ها که تیرة خاصی را در این رده به نام تیرة موزها به وجود آورده است . میوه اش گوشت دار و مطبوع و خوراکی است ومجموع میوها خوشه ای را به وجود می آورد.
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. (اِخ ) نام هر یک از نه ربةالنوع موسیقی یونان باستان . (یادداشت مؤلف ). موزها نه ربةالنوع بودند که هر یک صنعتی را مانند شعر و موسیقی و نمایش و غیره حمایت می کردند. مهمترین صنایع، شعر و فصاحت بود. (از ایران باستان ج 1 ص 67).
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. (اِخ ) نام کوهی در مازندران است و آن را ماز نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کوه البرز کوه عظیم است و کوههای فراوان پیوسته چنانکه از ترکستان تا حجاز کمابیش هزار فرسنگ طول دارد. طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و چون...
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. [ م َ / م ُ ] (ع اِ) میوه ای گرمسیری است و در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار می باشد ودرخت آن یک سال بیشتر بار ندهد و هر سال از بیخ می برند باز بلند می شود و میوه می دهد و آن را به هندی کیله خوانند و به ضم اول هم آمده و او به اندام ماه پنج ...
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. [ م ُ ] (اِخ ) مُز. رودی در اروپای غربی که از شمال شرقی فرانسه سرچشمه می گیرد و حدود 890 هزار گز طول دارد و از بلژیک و هلند می گذرد و به دریای شمال می ریزد.
-
موز
دیکشنری عربی به فارسی
موز
-
موز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mo[w]z میوهای دراز، خمیده، و گوشتی که در نواحی گرمسیری به عمل میآید.
-
موز
دیکشنری فارسی به عربی
موز
-
واژههای مشابه
-
تین موز
لغتنامه دهخدا
تین موز. [ ت َ م ُ ] (اِخ ) شهر و بندری در انگلستان است که بر کنار تین واقع است و 66500 تن سکنه دارد و از نقاط تجاری زغال است و حمامهای طبیعی آن شهرت دارد. (از لاروس ).
-
موز مار
لهجه و گویش تهرانی
مار باریک سمی/انسان موذی،کلک
-
موز بره
واژهنامه آزاد
(لکی، لری) عصا.
-
جستوجو در متن
-
banana split
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تکه های موز، دسر بستنی موز با خامه زده شده