کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موذ
معنی
محنت بار , مصيبت بار , غم انگيز
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موذ
دیکشنری عربی به فارسی
محنت بار , مصيبت بار , غم انگيز
-
واژههای مشابه
-
مؤذ
لغتنامه دهخدا
مؤذ. [ م ُءْ ذِن ْ ] (ع ص ) رنجاننده و فی الحدیث : کل مؤذ فی النار. (لسان العرب ).
-
واژههای همآوا
-
موز
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) گیاهی است پایا از ردة تک لپه ای ها که تیرة خاصی را در این رده به نام تیرة موزها به وجود آورده است . میوه اش گوشت دار و مطبوع و خوراکی است ومجموع میوها خوشه ای را به وجود می آورد.
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. (اِخ ) نام هر یک از نه ربةالنوع موسیقی یونان باستان . (یادداشت مؤلف ). موزها نه ربةالنوع بودند که هر یک صنعتی را مانند شعر و موسیقی و نمایش و غیره حمایت می کردند. مهمترین صنایع، شعر و فصاحت بود. (از ایران باستان ج 1 ص 67).
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. (اِخ ) نام کوهی در مازندران است و آن را ماز نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کوه البرز کوه عظیم است و کوههای فراوان پیوسته چنانکه از ترکستان تا حجاز کمابیش هزار فرسنگ طول دارد. طرف غربش که به جبال گرجستان پیوسته است کوه لگزی خوانند و چون...
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. [ م َ / م ُ ] (ع اِ) میوه ای گرمسیری است و در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار می باشد ودرخت آن یک سال بیشتر بار ندهد و هر سال از بیخ می برند باز بلند می شود و میوه می دهد و آن را به هندی کیله خوانند و به ضم اول هم آمده و او به اندام ماه پنج ...
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. [ م ُ ] (اِخ ) مُز. رودی در اروپای غربی که از شمال شرقی فرانسه سرچشمه می گیرد و حدود 890 هزار گز طول دارد و از بلژیک و هلند می گذرد و به دریای شمال می ریزد.
-
موز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) mo[w]z میوهای دراز، خمیده، و گوشتی که در نواحی گرمسیری به عمل میآید.
-
جستوجو در متن
-
محنت بار
دیکشنری فارسی به عربی
موذ
-
مصیبت بار
دیکشنری فارسی به عربی
کارثي , مفجع , موذ
-
غم انگیز
دیکشنری فارسی به عربی
ثقيل , جنائزي , ماساوي , متجهم , موذ
-
مؤذی
لغتنامه دهخدا
مؤذی . [ م ُءْ ذا ] (ع ص ) ستم کشیده و رنجانیده شده . آزرده شده . (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود.