کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موجود یا انگل تاژک دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تحولا ت بدن موجود زنده برای حفظ حیات
دیکشنری فارسی به عربی
ايض
-
عامل موجود در کروموزوم که ناقل صفات ارثی است
دیکشنری فارسی به عربی
جين
-
جستوجو در متن
-
flagellant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرچین، موجود یا انگل تاژک دار
-
flagellants
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرچمداران، موجود یا انگل تاژک دار
-
جلاد
دیکشنری عربی به فارسی
جلا د , دژخيم , کسيکه براي بخشودگي از گناهان بخود شلا ق ميزند , موجود يا انگل تاژک دار , مامور اعدام , دار زن
-
انگل
فرهنگ فارسی معین
(اَ گَ) (اِ.) 1 - گیاه یا جانوری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او تغذیه کند. 2 - موجود زنده ای که روی پوست ، داخل بدن انسان یا حیوانی زندگی کند. 3 - طفیلی ، سرِخر، مزاحم ، سربار.
-
انگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'angal ۱. (زیستشناسی) جانداری که تمام یا قسمتی از عمرش را به موجود دیگری بچسبد و از جسم او غذا دریافت کند؛ پارازیت.۲. (صفت) [مجاز] کسی که سربار سایرین شود و به هزینۀ دیگران روز بگذراند؛ طفیلی.
-
انگل
لغتنامه دهخدا
انگل . [اَ گ َ ] (اِ) کسی را گویند که صحبت او مکروه طبیعت باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کسی که صبحت او مکروه طبیعت باشد و او در اختلاط و مصاحبت ابرام و اصرار نماید. (آنندراج ) (از انجمن آرا). مرد ناشناس گستاخ . (ناظم الاطباء). سرخر. موی دماغ . طفیل...
-
پارازیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: parasite] pārāzit ۱.(برق).سیگنالهای الکتریکی که وارد سیگنالهای مخابراتی میشوند و باعث اختلال در آنها میگردند.۲. (زیستشناسی) موجود زنده که در خارج یا داخل بدن جاندار دیگر زندگی کند و غذای خود را از بدن او بگیرد؛ انگل.۳. [مجاز] کس...
-
ابریشم
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ یا شُ) [ په . ] (اِ.) 1 - رشته های بسیار نازکی که از پیلة کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند. 2 - سازهای زه دار. 3 - درختی از دستة گل ابریشم ها جزء تیرة پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفِس ) موجود اس...
-
شیشعان
لغتنامه دهخدا
شیشعان . [ شی ش َ ] (ع اِ) یا دار شیشعان . قندول . عراثا. عودالبرق . (گااوبا). درختچه ای است که در کنار رود کرج و نیز در کرمان و خراسان موجود است و گل آن به نام نورالقندول در طب بکاراست . (یادداشت مؤلف ). درختچه ای است از تیره ٔ گزها از رده ٔ دولپه ...
-
ابهل
فرهنگ فارسی معین
(اِ هِ یا اُ هُ یا اَ هَ) [ ع . ] (اِ.) یکی از گونه های سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در جنگل های شمال ایران موجود است . ارتفاعش یک تا دو متر است و دارای شاخه های متعدد نامنظم است . برگ هایش پایا، متقابل ، فشرده به هم در چهار ردیف می باشد. میوه اش به ...
-
قارچ
لغتنامه دهخدا
قارچ . (اِ) رستنی است که مانند چتر مدور باشد. در جاهای نمناک بلا تخم میروید و به هندی آن را لگرمتا خوانند. (آنندراج ). قارچها رستنی هائی هستند بیگانه خوار که کلرفیل ندارند و به حالت ساپروفیت بر روی مواد آلی در حال تجزیه میرویند و ممکن است همزیست رستن...
-
وراوی
واژهنامه آزاد
وراوی برگرفته از "ور" به معنای نزدیک، کنار و "او" با حرف الف فتحه دار و حرف واو ساکن به معنای آب است و "ی" که پسوند است. پس وراوی یعنی کسی یا چیزی که کنار آب است. برخی شواهد تاریخی نشان از آن دارد که موسسان وراوی کنونی مهاجرانی از سیوند فارس بوده اند...
-
یا
لغتنامه دهخدا
یا. (حرف ربط) حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آید در این صورت مدخول یکی منفی و مدخول دیگری مثبت باشد مثلاًیا مردی یا نامردی . یا مرد باش ...