کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موجع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موجع
/muje'/
معنی
وجیع؛ دردناک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دردناک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موجع
واژگان مترادف و متضاد
دردناک
-
موجع
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) به دردآورنده ، دردناک .
-
موجع
لغتنامه دهخدا
موجع. [ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از ایجاع . (از منتهی الارب ، ماده ٔ وج ع ). به درد آمده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایجاع و وجع شود.
-
موجع
لغتنامه دهخدا
موجع. [ ج ِ ] (ع ص ) بدردآورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدردآورنده و دردناک . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مؤلم . دردآور. که بدرد آرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به وجع شود.
-
موجع
دیکشنری عربی به فارسی
پر ازار , مضر
-
موجع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] muje' وجیع؛ دردناک.
-
جستوجو در متن
-
پر ازار
دیکشنری فارسی به عربی
موجع
-
وجیعة
لغتنامه دهخدا
وجیعة. [ وَ ع َ ] (ع ص ) موجع و دردناک . (ناظم الاطباء).
-
مضر
دیکشنری فارسی به عربی
بغيض , تجريحي , خبيث , خصم , سام , سيي , شر , ضار , مضاد , موجع
-
آزارنده
لغتنامه دهخدا
آزارنده . [ رَ دَ/ دِ ] (نف ) موذی . موجع. مولِم . متعب . شاق . مجحد.
-
بادرد
لغتنامه دهخدا
بادرد. [ دَ ] (ص مرکب ) موجع. وَجِع. دارای درد. || مردم با رحم و مروت . (ناظم الاطباء). رجوع به با شود.
-
دردآگین
لغتنامه دهخدا
دردآگین . [ دَ ] (ص مرکب ) پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد : خار تا کی ، لاله ای درباغ امیدم نشان زخم تاکی ، مرهمی بر جان دردآگین من . سعدی .تمعص ؛ دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب ).
-
وارم
لغتنامه دهخدا
وارم . [ رِ ] (ع ص ) باد کرده از مرض . ورم کرده ازبیماری . (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده . (ناظم الاطباء). پف کرده . ورم کرده . متورم . || آماس دردناک و موجع. (ناظم الاطباء). || شجر وارم ؛ یعنی بسیار و انبوه . (از تاج العروس ).
-
جانفرسای
لغتنامه دهخدا
جانفرسای . [ ف َ ] (نف مرکب ) یعنی آنچه نقصان کننده ٔ عمر بود. (شرفنامه ٔ منیری ). فرساینده ٔ جانها. آزاررساننده . موذی . (ناظم الاطباء) : بارها نوعروس جانفرسای دست در دامنش زدی که درای . سعدی .|| نفرت انگیزنده . || موجع. دردناک . (ناظم الاطباء).و رج...