کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موثخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
موثخ
لغتنامه دهخدا
موثخ . [ م ُ وَث ْ ث َ ] (ع ص ) مرد سست اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). موثوخ الخلق . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
موسخ
فرهنگ فارسی معین
(مُ وَ سَّ) [ ع . ] (اِمف . ص .) چرکین ، چرک آلود.
-
موسخ
لغتنامه دهخدا
موسخ . [ س َ ] (اِ) زنار. (یادداشت مؤلف ). زنار را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی زنار است که بر گردن اندازند و بر میان هم بندند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) : به روم اندرون خوان مطبخ نماندصلیب مسیحی و موسخ نماند. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری )....
-
موسخ
لغتنامه دهخدا
موسخ . [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایساخ . چرک و ریمناک گرداننده . (آنندراج ). مُوَسِّخ . آنکه ریمناک و چرک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُوَسِّخ شود.
-
موسخ
لغتنامه دهخدا
موسخ . [ م ُ وَ س س َ ] (ع ص ) ریمناک و چرکین . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح پزشکی ) در اصطلاح اطبا دارویی است که ریشها را نرم و تر نگاهدارد. (ازکشاف اصطلاحات الفنون ). هرچه منع خشک شدن جراحت کند و رطوبت او را زیاد سازد مثل موم و روغن . (از تحفه ٔ حکیم...
-
موسخ
لغتنامه دهخدا
موسخ . [ م ُوَس ْ س ِ ] (ع ص ) آنکه ریمناک می کند جامه را. (ناظم الاطباء). موسخ . چرک و ریمناک گرداننده . (آنندراج ).
-
موسخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] movassax چرکین؛ ریمناک؛ چرکآلود.
-
جستوجو در متن
-
موثوخ
لغتنامه دهخدا
موثوخ . [ م َ ] (ع ص ) مرد سست اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)؛ رجل موثوخ الخلق ، مُوَثَّخ . (منتهی الارب ).
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ ف...