کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موت
/mo[w]t/
معنی
مرگ.
〈 موت ابیض: [قدیمی، مجاز] مرگ طبیعی.
〈 موت احمر: [قدیمی، مجاز] کشته شدن؛ آغشته شدن به خون.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اجل، درگذشت، رحلت، فنا، فوت، مردن، مرگ، ممات، میر، وفات، هلاک، هلاکت ≠ حیات
دیکشنری
death, grave, necro-, quietus
-
جستوجوی دقیق
-
موت
واژگان مترادف و متضاد
اجل، درگذشت، رحلت، فنا، فوت، مردن، مرگ، ممات، میر، وفات، هلاک، هلاکت ≠ حیات
-
موت
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) مرگ .
-
موت
لغتنامه دهخدا
موت . (اِ) مخفف آموت ، آشیان . آله موت ، آشیان عقاب . (یادداشت مؤلف ) .
-
موت
لغتنامه دهخدا
موت . (هندی ، اِ) به هندی ماش هندی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
موت
لغتنامه دهخدا
موت . [ م َ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 99) (ناظم الاطباء). بمردن . (تاج المصادربیهقی ) (المصادر زوزنی ). || آرمیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): مات الریح ؛ آرمید باد و ساکن گردید. (ناظم الاطباء). || خفتن . (منتهی الارب ) ...
-
موت
لغتنامه دهخدا
موت . [ م َ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). ثکل . ثکله . کام . (مجمل التواریخ و القصص ص 326). واقعه . منیة. درگذشت . فوت . اجل . حتف . وفات . ممات . مرگ . هوش . هلاک . مردن . مقابل حیات . مقابل زند...
-
موت
لغتنامه دهخدا
موت . [ م َ وَ ] (ع مص ) خالی ماندن زمین از عمارت و سکنه . ماتت الارض موتاً و مواتاً؛ خالی ماند زمین از عمارت و سکنه . (ناظم الاطباء).
-
موت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: مَوت] mo[w]t مرگ.〈 موت ابیض: [قدیمی، مجاز] مرگ طبیعی.〈 موت احمر: [قدیمی، مجاز] کشته شدن؛ آغشته شدن به خون.
-
واژههای مشابه
-
مَوْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
مرگ - مردن (کلمه موت به معناي نداشتن حيات واز آثار حيات ، شعور و اراده است لذا به کسی که آثارحیات را هم ندارد مرده می گویند همانطور که خداي عز و جل فرموده : و کنتم امواتا فاحياکم ثم يميتکم و در باره اصنام و بتها فرموده : اموات غير احياء)
-
موت موت
لهجه و گویش بختیاری
mut-mut گریه کردن ملایم.
-
bollard1,mooring bollard, warping bollard, checking bollard, timberhead, logger head
موت اسکله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سازۀ کوتاه و محکمی به شکلهای مختلف که در مکانهای مناسب در لبۀ اسکله برای بستن طنابهای مهار شناور نصب میشود
-
mooring bitt, pair of bitts, bollard2
موت کشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] هریک از سازههای فلزی استوانهای محکمی که بهصورت جفتجفت در محلهای مختلف عرشۀ کشتی برای بستن طنابها یا بافههای مهار یا یدککشی نصب شده است
-
موت آباد
لغتنامه دهخدا
موت آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 45 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین با 464 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . امام زاده دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
موت کاذب
دیکشنری فارسی به عربی
خمود