کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موالي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موالي
معنی
باوفا , وفادار , صادق , وظيفه شناس , صادقانه , ثابت , پا برجاي , مشروع
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موالي
دیکشنری عربی به فارسی
باوفا , وفادار , صادق , وظيفه شناس , صادقانه , ثابت , پا برجاي , مشروع
-
واژههای مشابه
-
موالی
واژگان مترادف و متضاد
۱. آقایان، سروران، بزرگان، مولایان ۲. بندگان، تابعان ۳. یاران، دوستان، رفقا
-
موالی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) دوست دارنده .
-
موالی
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مولی .
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (اِخ ) اصفهانی میرزا ابوالحسن ، از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. وی به گجرات سفر کرد و در حیدرآباد در خدمت نواب نظام الملک آصف جاه به جاه و مقام رسید. موالی از حیدرآباد به دهی و از آنجا به لکهنو عزیمت کرد و در آنجا در هفتادسالگی درگذ...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (اِخ ) ترکمان و از معاصران صادقی کتابدار است . وی نویسد: چون جاه طلب بوداز خدمت پست به ملازمت بلند پایه رسید و طرف اعتماد سلطان حمزه میرزا گشت . شعر را ترکانه می گفت و اشعار فارسی و ترکی از وی باقی است . (از مجمعالخواص ص 130).و رجوع ب...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (اِخ ) خراسان خان از شاعران قرن دهم و اصلش از لار است و سیاحت بسیاری کرده . بیت زیراز اوست :دگر ای دل منه از کوی آن دلبر قدم بیرون که باشد کشتنی صیدی که آید از حرم بیرون .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (اِخ ) کشمیری ، مرتضی قلیخان ، از شعرای قرن دوازدهم و از ستایشگران پادشاهان تیموری هند بود. بیت زیر مقطع یکی از اشعار اوست :تا موالی شد مرید علوی صاحب سخن نغمه اش رشک نوای عندلیب آمل است .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مولی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به مولی شود. || اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19). || ج ِ مولاة. (متن اللغة)...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) یار. یاور. دستگیر. ج ، موالون . (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گردچو مهر تابان بر طلعت موالی تاب . مسعودسعد.چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم . سوزنی .عیش تو خوش و ناخوش ...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [م َ ] (اِخ ) تونی . اصلش از قصبه ٔ تون است . کسب اکثر کمالات کرده . شاعر خوش سلیقه است . در سنه ٔ 1257 هَ . ق . وفات یافته . از اوست :به سویم یک نظر ناکرده دامن برکشید از من نمی دانم چه بد کردم نمی گوید چه دید از من . # #زاهد ز غم زمانه محزو...
-
موالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مولی] [قدیمی] mavāli = مولی
-
موالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] movāli دوست؛ یار؛ یاور.