کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مواشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مواشی
/mavāši/
معنی
چهارپایان، از قبیل گاو، گوسفند، و شتر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چهارپایان، دامها، دواب، ستوران، ماشیهها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مواشی
واژگان مترادف و متضاد
چهارپایان، دامها، دواب، ستوران، ماشیهها
-
مواشی
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ ماشیه ؛ ستور و چارپایان .
-
مواشی
لغتنامه دهخدا
مواشی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماشیة. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). ج ِ ماشیة که به معنی ستور بسیار راه رونده است و اطلاق این لفظ بر مطلق چهارپایان بارکش نمایند. (از غیاث ) (آنندراج ). ستورو چهارپایان ویژه شتر و گوسپند و گاو. (ناظم الاطباء). چهار...
-
مواشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ماشیة] [قدیمی] mavāši چهارپایان، از قبیل گاو، گوسفند، و شتر.
-
واژههای مشابه
-
اصحاب مواشی
لغتنامه دهخدا
اصحاب مواشی . [ اَ ب ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مالداران . آنانکه به پرورش و نگهداری چارپایان پردازند. گوسفندداران : گروهی آنجا فرودآمده بودند و اصحاب مواشی و چارپایان بودند. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 7 ص 299).
-
مواشی وگاو وگوسفندی که برای کشتار یافروش پرورش شود
دیکشنری فارسی به عربی
ماشية
-
جستوجو در متن
-
چهارپایان
واژگان مترادف و متضاد
انعام، دواب، ستوران، مواشی
-
مویشی
لغتنامه دهخدا
مویشی . [ م َ ] (از ع ، اِ) گله ٔ گاوان . (ناظم الاطباء). ظاهراً صورتی است از مواشی . رجوع به مواشی شود.
-
ستوران
واژگان مترادف و متضاد
چارپایان، حیواناتبارکش، دواب، مواشی ≠ ددان، وحوش
-
ممتشی
لغتنامه دهخدا
ممتشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آنکه دارای مواشی بسیارزه می گردد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ مواشی پراولاد. رجوع به امتشاء شود.
-
معزاب
لغتنامه دهخدا
معزاب . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه مواشی خود را دور چراند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه مواشی خود را جای دور از مردم چراند. معزابة. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
امتشاء
لغتنامه دهخدا
امتشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دارای مواشی بسیار زه شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بسیار شدن اولاد مواشی قوم . (از اقرب الموارد).
-
تر دادن
لغتنامه دهخدا
تر دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) به قصیل بستن مواشی را. سبز دادن چارپا را.