کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مواسا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مواسا
لغتنامه دهخدا
مواسا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) مواساة. مواسات . آسایش و راحت و نیکخواهی و خیراندیشی و نیکویی و احسان و غمخواری و شفقت و مهربانی و همدمی و رفاقت و موافقت . (ناظم الاطباء). یاری کردن و رعایت وصلح کردن و غمخواری نمودن (این لفظ در اصل مواسات بوده در استعم...
-
جستوجو در متن
-
استیساء
لغتنامه دهخدا
استیساء. [ اِ ] (ع مص ) استئساء. یاری خواستن . با کسی گفتن که با من مواسا کن . (تاج المصادر بیهقی ). یاری طلبیدن .
-
عاشق وش
لغتنامه دهخدا
عاشق وش . [ ش ِ وَ ] (ص مرکب ) بمانند عاشق . همانند عاشق : در هر چمن عاشق وشان بر ساقی و می جانفشان پیر خرد ز انصافشان با می مواسا داشتن .نظامی .
-
مجازا
لغتنامه دهخدا
مجازا. [ م ُ ] (از ع ، مص ) مخفف مجازات به معنی یکدیگر را جزا دادن . این تصرف فارسیان است چنانکه مواسات و مدارات را مواسا و مدارا گویند. (آنندراج ) (از غیاث ). و رجوع به مجازاة و مجازات شود.
-
مقاسا
لغتنامه دهخدا
مقاسا. [ م ُ ](از ع ، اِمص ) تحمل رنج و سختی . مقاسات : هله منشین و میاسا بهل این صبر و مواسابگزین جهد و مقاسا که چو دیگم به شرر بر.مولوی (دیوان کبیر چ فروزانفر ج 3 ص 2).
-
خفاجه
لغتنامه دهخدا
خفاجه . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) طایفه ای از عربان راه زن و قطاع الطریق . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). در آنندراج آمده است که این طایفه از بنی عامرند : از خفاجه بسر راه معونت یابندوز غریبه بلب چاه مواسا بینند. خاقانی .با طبل و علم برنشست و بر جسر بغدا...
-
عرینة
لغتنامه دهخدا
عرینة. [ ع ُ رَن َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (از اقرب الموارد). قبیله ای از تازیان که در عهد رسول اﷲ (ص ) ارتداد آوردند. و منسوب بدان عُرَنی شود. (از ناظم الاطباء). بطن و طایفه ای بودند از بنی بجیله که در زمان پیغمبر (ص ) مرتد شدند و پیامبر (ص ) تا یک ...
-
تفریس
لغتنامه دهخدا
تفریس . [ ت َ ] (مص جعلی ) بعضی این صورت را بمعنی فارسی کردن استعمال کرده اند مانند تعریب بمعنی عربی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فارسی کردن مانند تعریب که عربی کردن است و عبارت است از اینکه لفظ غیر فارسی را خواه تازی باشد یا جز آن فارسی کردن و ...
-
مواسات
لغتنامه دهخدا
مواسات . [ م ُ ] (ع اِمص )مواسا. مواساة. غمخواری و یاریگری و مددکاری به مال . (ناظم الاطباء). معاونت یاران و دوستان و مستحقان است در معیشت و تشریک ایشان در قوت و مال . (نفائس الفنون ). غمخواری کردن کسی را به مال خود. برابر گردانیدن او را با خویش . و ...
-
مجاملت
لغتنامه دهخدا
مجاملت . [ م ُ م َ / م ِ ل َ ] (ع مص ) نکویی کردن . (غیاث ). با کسی نیکویی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاملة شود. || (اِمص ) نیکویی . نیک رفتاری . خوش رفتاری . حسن معاشرت . مدارات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هزار دینار و سه هزا...
-
بی محابا
لغتنامه دهخدا
بی محابا.[ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + محابا «عربی ») بی تکلف و بی ادب . (ناظم الاطباء). بی آزرم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به محابا شود. || ناپرهیزگار. بآزادی و بیدریغ. (ناظم الاطباء). || بی پروا. بی نگرش . (یادداشت مؤلف ). بی ملاحظه : تا نیکو و زشت بی...
-
بیشی
لغتنامه دهخدا
بیشی . (حامص ) فزونی . زیادتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افزونی . زیادت . کثرت . بسیاری . فضل . فضله . مقابل کمی و اندکی . (یادداشت مؤلف ).افزونی ، خواه در کمیت و خواه در کیفیت : یکی جامه وین بادروزه ز قوت دگر اینهمه بیشی و برسریست . کسائی (از لغت...
-
کمی
لغتنامه دهخدا
کمی . [ ک َ ] (حامص ) معروف است که در مقابل بسیاری باشد. (برهان ) (آنندراج ). قلت . ضد کثرت و بسیاری . اندکی . (ناظم الاطباء). کم بودن . اندکی . قلت . مقابل افزونی و بسیاری و فراوانی . (فرهنگ فارسی معین ). قلت . ندرت . شذوذ. نزارت . اندکی . مقابل بیش...
-
خراج
لغتنامه دهخدا
خراج . [ خ َ ] (ع اِ) باج . جبا. چنذا. هز. آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند. گفته اند که خراج آن چیزی است که در حاصل مزروعات گیرند و باج آن چیزی است که جهت حق صیانت و حفاظت از سوداگران گیرند. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات آرد: بفتح اول م...