کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موازنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موازنه
/movāzene/
معنی
۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.
۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از رٲی او پیرایۀ خورشیدوماه / نکتهای از لفظ او سرمایۀ دریاوکان (ظهیر فاریابی: ۱۳۹)؛ مماثله.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تعادل، تعادل، توازن، همسنگی
۲. سنجش، مقایسه ≠ عدمتوازن
برابر فارسی
برابری، همسنگ
دیکشنری
equilibrium, equipoise, parity
-
جستوجوی دقیق
-
موازنه
واژگان مترادف و متضاد
۱. تعادل، تعادل، توازن، همسنگی ۲. سنجش، مقایسه ≠ عدمتوازن
-
balance 3
موازنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] حالتی در یک واکنش شیمیایی که در آن واکنشدهندهها و فراوردههای واکنش از قوانین پایستگی جِرم و بار پیروی میکنند
-
موازنه
فرهنگ واژههای سره
برابری، همسنگ
-
موازنه
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ نَ یا نِ) [ ع . موازنة ] (مص م .) وزن کردن ، سنجیدن دو چیز با هم .
-
موازنه
لغتنامه دهخدا
موازنه . [ م ُ زَ ن َ / زِ ن ِ ] (از ع ، اِ ص ) موازنة. رجوع به موازنة شود. || سنجیدگی میان دو چیز و آن دو را با هم برابر کردن . کشیدن و سنجیدن با دیگری . (یادداشت مؤلف ). مقایسه . سنجش . تیک کردن : با یک نفر نویسنده که از سرکار مواجب دارد [ اخراجات...
-
موازنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موازَنَة] movāzene ۱. هموزن کردن؛ سنجیدن دوچیز و برابر کردن آنها با هم.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی هموزن در دو مصراع، مانندِ این شعر: آنکه بیرون برد رفعش چین ز رخسار سپر / و آنکه دور افکند عدلش خم ز ابروی کمان ـ پرتوی از ر...
-
موازنه
دیکشنری فارسی به عربی
موازنة , ميزان
-
واژههای مشابه
-
موازنة
لغتنامه دهخدا
موازنة. [ م ُ زَ ن َ ] (ع مص ) برابر کردن میان دو چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هذا یوازن هذا؛ این بر وزن آن است . (ناظم الاطباء). با چیزی هم وزن بودن . (غیاث ). با کسی همسنگ آمدن . (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || رویارو...
-
موازنة
دیکشنری عربی به فارسی
موازنه , تعادل , ارامش , سکون
-
counterbalancing, counterbalance
موازنهجویی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] یارگیری یک دولت برای ایجاد موازنۀ قدرت در برابر یک دولت قویتر
-
balance of power
موازنۀ قدرت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] تعادل حاصل از توزیع قدرت میان دولتها
-
balance of terror
موازنۀ وحشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] وضعیتی که در آن دو طرف متعارض میدانند که هریک توان نابودی کامل طرف دیگر را دارد
-
موازنه قدرت
فرهنگ واژههای سره
برابری نیروها
-
موازنه منفی
دیکشنری فارسی به عربی
التوازن السلبي