کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مواخذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مواخذ
/mo'āxaz/
معنی
کسی که مورد عتاب و بازخواست واقع شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مواخذ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'āxaz کسی که مورد عتاب و بازخواست واقع شود.
-
واژههای مشابه
-
مؤاخذ
لغتنامه دهخدا
مؤاخذ. [ م ُ آ خ َ ] (ع ص ) معاقب و آنکه خداوند عالم وی را از جهت گناهی که کرده است عقوبت می کند. (ناظم الاطباء). گرفتار. گرفته شده به گناه . (یادداشت مؤلف ). || سیاست شده و سزاداده شده و عقوبت شده و سرزنش کرده شده و عتاب شده و ملامت کرده شده و باز...
-
مؤاخذ
لغتنامه دهخدا
مؤاخذ. [ م ُ آ خ ِ ] (ع ص ) مؤاخذه کننده . بازخواست کننده . گیرنده کسی را به ... کسی که مورد بازخواست قرار دهد دیگری را. عتاب کننده . (از یادداشت مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
مواخض
لغتنامه دهخدا
مواخض . [ م َ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماخض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماخض شود.
-
جستوجو در متن
-
مؤخذ
لغتنامه دهخدا
مؤخذ. [ م ُءْ خ َ ] (ع ص ) مؤاخذه شده . معاقب . مورد مؤاخذه و سرزنش : هرکجا اندر جهان فال بدی است هرکجا مسخر، نکالی ، مؤخذی است . مولوی .و رجوع به مؤاخذه و مؤاخذ شود.
-
اسباش
لغتنامه دهخدا
اسباش . [ ] (اِخ ) ازامرای معتصم خلیفه ٔ عباسی که با گروهی از امراء از او رنجیده دل بر خلافت عباس بن مأمون بستند و معتصم ایشان را مؤاخذ و مقید ساخت و پس از ثبوت گناه همه را بقتل رسانید. (حبیب السیر جزو3 از ج 2 ص 96 و 97).
-
واعظ هروی
لغتنامه دهخدا
واعظ هروی . [ ع ِ ظِ هَِ رَ ] (اِخ ) مولانا معین پسر مولانا محمد فرهی واعظ خوبی است و در ممالک خراسان وعظ او پیش عوام و خواص مرغوب ولیکن شخصی دیوانه سان است و مریدان او نیز بدین سانند و چون به دیوانگی شهرت گرفته هر سخن که میخواهد بر سر منبر می گوید و...
-
سرخ
لغتنامه دهخدا
سرخ . [ س ُ ] (اِخ ) خواجه نعمةاﷲ. از جمله ٔ نویسندگان دیوان سلطان بود و به اعمال بزرگ اشتغال داشت . چون خواجه مجدالدین محمد دیوان را مؤاخذ کرد خواجه نعمةاﷲ بترسید و گریخت . یکی از ملازمان سلطان به دنبال او رفت و او را گرفت و بنزد خواجه مجدالدین محم...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مجدالدوله مکنی به ابونصر. خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 338) آرد: نقلست که چون مدت دو سال از سلطنت مودود درگذشت ابونصر احمدبن مجدالدوله بر قصد بعضی ارکان دولت مؤاخذ و مقید گشت و در محبس شربتی مسموم خورده فوت شد آنگاه طاهر ...
-
پابند
لغتنامه دهخدا
پابند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) آنچه بر پای دواب بندند. نوار یا طنابی که بر مچ ستور بندند وبه میخ استوار کنند. شکال . رِساغ . رِصاغ . || بندی که بر پای مجرم نهند. پاوَند. || (ن مف مرکب ) مقید و گرفتار. پای بند. مقابل مجرّد. - پابند چیزی بودن ؛ بدان تعلق خ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) سمرقندی . از امنای مأمون بود و سپس در زمره ٔ سرهنگان سپاه معتصم درآمد و چون معتصم پس از فتح عموریة عزیمت استنبول کرد، شنید که حارث با سرهنگان دیگری ، چون عبودبن عتبة و عمر فرغانه ای و احمدبن خلیل ، که از افشین و اسباش رنجیده خاط...
-
مسؤول
لغتنامه دهخدا
مسؤول . [ م َ ئو ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدرسؤال . کسی که از وی سؤال کنند. (ناظم الاطباء). سؤال شده . پرسیده شده . پرسش شده . (ناظم الاطباء). پرسیده .سؤال کرده . (دهار) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. (قرآن 36/17).توئی مق...