کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
موات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
موات
/mavāt/
معنی
۱. (حقوق، فقه) ویژگی زمین خشک، بایر، و ویران که مالک نداشته باشد.
۲. [قدیمی] بیجان؛ مرده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بایر، بیکشت، لمیزرع
۲. بیجان، مرده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
موات
واژگان مترادف و متضاد
۱. بایر، بیکشت، لمیزرع ۲. بیجان، مرده
-
موات
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (ص .) 1 - بی جان ، مرده . 2 - زمینی که در آن کشت نشده باشد.
-
موات
لغتنامه دهخدا
موات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) چیز بی جان . (منتهی الارب ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات . (یادداشت مؤلف ). آنکه بی جان باشد. (غیاث ). آنچه نیفزاید. (دهار). || مرده . مردگان . بی جانان . مقابل حَیَوان . (یادداشت مؤلف ) : ...
-
موات
لغتنامه دهخدا
موات . [ م َ ] (ع مص ) موت . (ناظم الاطباء). بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به موت شود.
-
موات
لغتنامه دهخدا
موات . [ م َ وات ت ] (ع اِ) ج ِ مأتة. (منتهی الارب ). رجوع به مأتة شود.
-
موات
لغتنامه دهخدا
موات . [ م ُ ] (ع مص ، اِمص ) بمردن . (المصادر زوزنی ). موت . (ناظم الاطباء). مرگ . (منتهی الارب ) (غیاث ). رجوع به موت شود.
-
موات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mavāt ۱. (حقوق، فقه) ویژگی زمین خشک، بایر، و ویران که مالک نداشته باشد.۲. [قدیمی] بیجان؛ مرده.
-
واژههای همآوا
-
موعة
لغتنامه دهخدا
موعة. [ م َ ع َ ] (ع اِ)آغاز جوانی و اول آن : موعةالشباب . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
بایر
واژگان مترادف و متضاد
۱. کویر، لمیزرع، موات، نامزروع، هامون ۲. خراب، نامسکون، ویران، ویرانه ≠ آباد، دایر، معمور
-
سنگ چین کردن
لغتنامه دهخدا
سنگ چین کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور زمینی را سنگ چیدن و محفوظ داشتن آنرا. گرداگرد زمین بی صاحبی (زمین موات را) سنگ چین کنند بخاطر حیازت و تصرف آن .
-
ماتة
لغتنامه دهخدا
ماتة. [ مات ْ ت َ ] (ع اِ) مؤنث مات [ ت ت ] . (از اقرب الموارد). حرمت و پیوند و وسیلت . ج ، موات . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
عدل پرور
لغتنامه دهخدا
عدل پرور. [ ع َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ عدل . مربی عدالت . دادپرور : ز اقبال عدل پرور او جای آن بودکز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه . خاقانی .و نسیم خصائل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا حرکت وحیات آورد. (سندبادنامه ص...
-
اراضی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ اَرض . 1 - زمین ها. 2 - زمین های دایر و مزروع . ؛ ~ موات زمین - هایی که دایر نباشد و مالکی نداشته باشد. ؛~ ِ عُشر زمین هایی که موقع گرفتن مالیات مساحت آن منظور نمی شود. ؛ ~ بایر زمین هایی که در آن ها کشت و زرع و آبادی...